فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

ملت عشق

ادبیات

مترجم : ارسلان فصیحی

ملت عشق اثر اليف شافاك یا الیف شفق نویسنده‌ی ترک‌تبار است که تحت تأثیر رابطه‌ی مولانا و شمس تبریزی نوشته شده است.
کتاب ملت عشق دو داستان را در دو زمان مختلف به‌صورت موازی پیش می‌برد، یک داستان در سال ۲۰۰۸ در امریکا و دیگری در قونیه و در زمان مولانا رخ می‌دهند. داستان اول در مورد اللا زنی امریکایی‌ست که برخلاف شرایط مالی مناسب، زندگی شخصی نامطلوبی دارد. عشقی میان او و همسرش نیست و حتی نمی‌تواند با بچه‌هایش رابطة خوبی داشته باشد به تعبیر کتاب زندگی او مانند یک برکه‌ی راکد است. به او کاری محول می‌شود تا در مورد کتابی که محتوای آن عشق میان مولانا و شمس تبریزی است، گزارشی تهیه کند. داستان دوم داستان عاشقانه و عرفانی میان مولانا و شمس است که در زمان مولانا رخ می‌دهد.
ملت عشق از پرفروش‌ترین کتاب‌های تاریخ ترکیه است که در ایران اولین بار توسط نشر ققنوس و با ترجمه‌ی ارسلان فصیحی و در ۵۲۰ صفحه چاپ شده و نسبت به سایر ترجمه‌ها مورد توجه بیشتری قرار گرفته و دکتر عبدالکریم سروش هم این ترجمه را ستوده‌اند.


موضوع(ها):
داستان‌های ترکی - ترکیه - قرن ۲۰م.
۵۱۲ صفحه - رقعی (شومیز) - چاپ ۹ - ۱۰۰۰ نسخه ISBN: ۹۷۸-۶۰۰-۹۸۳۰۷-۸-۷
تاریخ نشر:۹۶/۱۱/۱۰ قیمت :۳۳۰۰۰۰ ریال
كد دیویی:۸۹۴.۳۵۳۳ زبان كتاب:فارسی محل نشر:خراسان رضوی - مشهد



الیف شافاک
الیف شافاک الیف شافاک یا الیف شفق، متولد ۲۵ اکتبر ۱۹۷۱ در فرانسه، نویسنده‌ی ترک‌تبار است.

کتاب صوتی

نوار
نوار
لینک خرید از نوار

قسمتی از کتاب

عشق خدا به دریا می‌ماند. هر انسانی به قدر ذاتش از آن آب برمی‌دارد. این‌که هر کسی چقدر آب برمی‌دارد به گنجایش ظرقش بستگی دارد. یکی ظرفش خمره است، یکی دلو، یکی کوزه، دیگری پیاله.

ارسال دیدگاه

 golbahar_bookish

golbahar_bookish

من داستان الا و عزیز رو نپسندیدم..فکر میکنم نسبت به بقیه ی قسمتهای کتاب ضعیف تر هست.همچنین تو داستان شمس و مولانا روی بصیرت و علم غیب داشتن و استعدادهای خاص خیلی تاکید شده بود که من اینارو قبول ندارم.مثلا کیمیا که میگفت از بچگی چیزهای متفاوت میدیده اینا اصلا نمیتونم بپذیرم.یا مثلا شمس رو وقتی انداختن تو چاه صدایی نیومد.این قسمتش رو به عنوان داستان خوشم اومد ولی به عنوان واقعه تاریخی حس میکنم اغراق و مبالغه داره...به نظر من اون چه باعث جذابیت کتاب شده 40قاعده عشق هست چون باعث میشه نسبت به خودمون احساس خوبی داشته باشیم.از قضاوت و بدرفتاری با گناهکار نهی میکنه و توصیه میکنه بخودمون مشغول بشیم.واقعا این 40قاعده عالین

1399-01-08
 golbahar_bookish

golbahar_bookish

همین که کتاب رو دست گرفتم میخواستم زودی تمومش کنم نمیتونستم زمین بزارم.قشنگی کتاب این بود که چندتا راوی داشت داستان رو از زبون ادم های مختلف بیان میکرد.بنظرم چیزی که جذاب بود داستان شمس و مولانا و چهل قاعده عشق وگرنه داستان الا و عزیز به تنهایی اصلا نمیتونست جذبم کنه.40قاعده به مخاطب حس خوبی میده و این بنظرم نقطه قوت کتابه.چون از لحاظ تاریخی خیلیا میگن که داستان مولانا و شمس اینطوری که تو ملت عشق گفته شده نیست.

1399-01-08
 shirin_books

shirin_books

ملت عشق تموم شد. کتابی که کلی حرف های خوب و بد در موردش گفتن! و حالا نظر من. من عاشق داستان مولانا و شمس شدم چون واقعا معرکه بود... آدم دلش میخواست هر حرفی که شمس میگه رو قاب بگیره بزنه به دیوار ولی اصلا از داستان اللا خوشم نیومد و به نظرم خیانت هیچ جوری قابل توجیه نیست مخصوصا با سه تا بچه. من چیزی در مورد مولانا و شمس نمیدونستم و این کتاب پیش زمینه ای شد برام که بیشتر برم دنبالشون و اطلاعاتمو ببرم بالا قائده های شمس عااالی بود کتابی که باهاش عشق کردم خندیدم و گریه کردم و البته هرجایی ام بردم با خودم. راستی من شنیدم کتاب پله پله تا ملاقات خدا از دکتر زرین کوب اطلاعات خوب و علمی در مورد شمس و مولانا داره که قراره بخرمش

1398-12-22
 Sepid

Sepid

کتاب ملت عشق اثر الیف شافاک، یکی از بهترین رمان هایی است که خوانده ام و به جرئت میتوانم بگویم واقعا از خواندن این کتاب و به خصوص چهل قاعده شمس تبریزی لذت بردم.کتاب ملت عشق دو داستان را در دو زمان مختلف به‌صورت موازی پیش می‌برد، یک داستان در امریکا و دیگری در قونیه و در زمان مولانا رخ می‌دهند. داستان اول در مورد اللا زنی امریکایی‌ست که برخلاف شرایط مالی مناسب، زندگی شخصی نامطلوبی دارد. عشقی میان او و همسرش نیست و حتی نمی‌تواند با بچه‌هایش رابطة خوبی داشته باشد به تعبیر کتاب زندگی او مانند یک برکه‌ی راکد است. به او کاری محول می‌شود تا در مورد کتابی که محتوای آن عشق میان مولانا و شمس تبریزی است، گزارشی تهیه کند. داستان دوم داستان عاشقانه و عرفانی میان مولانا و شمس است که در زمان مولانا رخ می‌دهد.

1398-12-17
 Nazligram

Nazligram

به جرات میتونم بگم این کتاب یکی از بهترین کتابهاییه که به عمرم خوندم،جدای از اینکه اتفاقات و جریاناتش بر اساس مستندات تاریخی نیست ،اما صرفا به عنوان یه رمان،نباید فرصت خوندنش رو از دست بدین.بعضی از کتابا هستن که تا یه مدت باهاشون زندگی میکنی ،روت کلی تاثیر میذاره ،یه چیزایی بهت اضافه میکنه ،ملت عشق دقیقا از این رگه هاست.تنها نقد منفی ای که میتونم در مورد این کتاب بگم اینه که نمیدونی واقعیت چیه چون تو این کتاب، شمس و مولانا شخصیت های فوق العاده ای تصویر شدن و(( خیلی چیزای دیگه که اگه بگم کل داستان لو میره ))،اما تو کتاب کیمیا خاتون ماجرا جور دیگه ای نشون داده شده. در مورد ترجمه هم بهترین ترجمه این کتاب ،ترجمه ارسلان فصیحی هستش.
⭐و اما امتیاز من به این کتاب ۹ از ۱۰.البته قبل از خوندن کتاب کیمیا خاتون امتیازم ۱۰ بود بعد خوندنش یک نمره کسر کردم.

1398-12-11
 venus

venus

یک سالی بود که این کتاب را به توصیه یک دوست، به امانت گرفته بودم و در کتابخانه ‌ام خاک می‌خورد. تصور اینکه از آن داستانهای عاشقانه همیشگی است اراده ام را برای خواندنش کم می‌کرد. اما در انتها تصمیم به خواندنش گرفتم. اصلا تصور نمی کردم که مرا میخ کوب کند و ظرف چند روز کتاب را تمام کنم. عاشقانه شمس و مولانا از دنیای مادی جدایم کرد و معنای واقعی زندگی (عشق) را برایم تازه کرد. تاثیر داستان چنان زیاد بود که بعد از اتمامش احساس کردم گم کرده ای دارم و برای درک عشق الهی و زندگی باید گامهای زیادی بردارم.

1398-11-30
 Mahsa

Mahsa

این کتاب همانطور که از نامش گویاست ،سرشار از عشق است . دو داستان که به موازات هم طراحی شدند. عشق مولانا و شمس ، و اللای تنها ... این کتاب آنقدر مرا مجذوب خود کرد که با هربار خواندن گویی جان دوباره و عشقی تازه میگیرم .شاید یکی دیگر از جذابیت های این کتاب از چهل قانون عاشقانه و عارفانه شمس سرچشمه بگیرد . قوانینی که هرکدام بیانگر روشی زیبا و خداپسندانه برای یک زندگی انسانی است و شایدکسانی که کتاب را مطالعه نکردند با سالها تجربه نیز نتوانند به این قوانین دست یابند .. خیلی خیلی توصیه میشود

1398-11-26
 mryshahr

mryshahr

ملت عشق را روزهایی شروع کردم که از یک طرف استرس و نگرانی و از طرف دیگر میل به تغییر همدم هر ثانیه‌ام بود. کتاب را هدیه گرفته بودم و آن قدر سرم شلوغ بود که حتی فرصت این را نداشتم که قبل از خواندنش به گودریدز سری بزنم و ببینم چطور کتابی است. اما شروعش که کردم، چنان مرا در خود کشید که نه تنها در این ایام شلوغ دو سه روزه تمامش کردم، که انگار آرامشی که نیازش داشتم را هم برایم به ارمغان آورد.‌
اول فکر کردم داستانی است درباره زنی خانه‌دار و حال احوالش در آخرین روزهای ۴۰سالگی. بعد که دیدم پای شمس و مولوی هم به داستان باز شد، اشتیاقم برای خواندنش چند برابر شد و آلبوم «مولویه» شهرام ناظری هم در ذهنم پلی شد. جلوتر که رفتم و دیدم کیمیا هم از دیگر راوی‌های این ماجراست، خاطرات کتاب «کیمیا خاتون» هم در ذهنم زنده شد و مشتاق‌تر شدم که ببینم این نویسنده چه روایتی از آن ماجرا دارد.
همه اینها دست به دست هم داد تا در اولین روزهای ۳۱سالگی‌ام که عزم تغییر اساسی در زندگی‌ام کرده بودم و دلتنگ روزگار خوب کتاب‌خوانی‌ام به دور از وسوسه شبکه‌های مجازی بودم، هم‌نشینی با کتاب جای فرو بردن مدام سر در گوشی و چک کردن شبکه‌های مجازی را بگیرد و شمس و ۴۰ قاعده‌اش به من کمک کنند که سفر جدیدم به درونم را آسان‌تر آغاز کنم.

گاهی وقت‌ها این ما نیستیم که انتخاب می‌کنیم چه کتابی را بخوانیم. کتاب‌ها هستند که انتخاب می‌کنند ما کی بخوانیم‌شان. به گمانم ملت عشق برای من از آن دست کتاب‌ها بود.



چهارشنبه ۱۰ خرداد ۹۶
خواندن به وقت شب‌بیداری‌های ماه رمضان و مراقبت از مامان

1398-07-10
 Elahemalekmohammadi

Elahemalekmohammadi

ملت عشق را چند سال پیش از روی چاپ اولش خواندم و تازگی ها دوباره مرورش کردم. بار اول با اشتیاق خوانده بودمش، بار دوم با تردید. از لحاظ فرم می تو ان ملت عشق را روایت در روایت دانست. هرچند داستان بیشتر در دو روایت برجسته تر موازی جریان دارد و باقی قسمت ها ذیل این دو نوشته شده اند. هر یک از روایت ها نیز صاحب یک راوی مختص به خود است. رمان ساختاری نو دارد. گمان نمی کنم پیش از الیف شافاک کسی رمانی با چندین و چند راوی نوشته باشد. اما پیداست نویسنده غرضی از این نوگرایی ندارد. انگار این شیوه را برگزیده تا قصه را آسان تر به پیش ببرد. در واقع هر شخصیتی یک گوشه از رمان را گرفته و سهم خودش را پیش می برد. ملت عشق با وجود تفاوت در فرم، رمانی نیست که بتوان آن را ساختارشکن تلقی کرد. چرا که تفاوت فرم در این داستان پیامی برای مخاطب ندارد. مگر اینکه روایت در روایت بودن آن را تقلیدی بدانیم از این سبک در خود مثنوی که آنهم بعید است، چرا که تعدد روایات در مثنوی به معنای تعدد راوی نیست. حضور راویان متعدد ایراد رمان محسوب نمی شود. نتیجه اش اما وحدت ناشیانه ی صدای مولف در پس زمینه ی شخصیت ها شده است. مثل این می ماند که تمام فیلم را یک نفر دوبله کرده باشد، صدای واضحی متعلق به الیف شافاک. ضعف شخصیت پردازی، آشکار می کند که راوی در سراسر داستان الیف شاکافی ست که یکجا لباس روسپی و جایی لباس گدا بر تن دارد، و جایی دیگر در کسوت شمس یا مولانا ظاهر شده است. در واقع او بیشتر از شخصیت پردازی، تیپ سازی کرده و هر کس را با لقبی متمایز می کند. مست، گدا، روسپی، فقیه، محتسب، شاگرد یا عارف. او شخصیت هایش را کارگردانی می کند تا عاشق شمس شوند یا از گناه خود توبه کنند. و به نظر می رسد همین ویژگی است که جنبه ی همزاد پنداری مخاطب با شخصیت ها را متزلزل کرده است. نویسنده بیش از آنکه به روایت وفادار باشد، سعی در جا انداختن قواعد ساختگی اش در رمان دارد. مثل چهل قاعده ای که برداشت شخصی او از مراحل طریقت است، اصولی که بیشتر به درد کپشن های اینستاگرام می خورند تا طی الطریق. شافاک برای پیش برد روایت، از حاشیه های مردم پسند زندگی مولانا بسیار استفاده کرده و برای مدرن کردن رمانش داستانی موازی را با آن همراه می کند و دائما قصد ساختن شباهت هایی میان آنها دارد. برای شروع داستان دست به کشف و شهودی میان بای بشنو از نی... آغاز مثنوی و تخلص خاموش مولانا می زند و می گوید که به همین دلیل تمام فصل ها را با حرف با شروع کرده است که چه بشود مگر نه اینکه رمزی بی محتوا برای سرگرم کردن مخاطب بیافریند در حالی که مولانا حتی تخلصی ندارد و خاموش بودن مولانا مثل شاخه نبات حافظ تنها قصه ای عوام پسندانه است. عوام گرایی در محتوای این رمان بیداد می کند. تعریفی که از عرفان ارائه می شود سطحی است. شمس در جایگاه یک عارف همسر می گزیند اما او را پس می زند این مسیح تراشی از شمس، بیشتر نشان دهنده ی بیگانگی از مفهوم عرفان است. نویسنده از هیجانی که شنیدن نام شمس و مولانا در گوش عوام ایجاد می کند استفاده کرده و هرچه از زندگی آنها فهمیده و شنیده را در قرائت خودش بازآفرینی کرده است . به نظرم این رمان برای کسانی دوست داشتنی است که حوصله ندارند شمس و مولانا را از بین آثار خودشان کشف کنند، و روایت شافاک می تواند قانعشان کند. اگر از من بپرسند، ملت عشق را ترکیبی می دانم از دنیای صوفی یوستین گاردر و کیمیاگر پائولوکوئیلو. که در معرفی عرفان همان قدر عوام پسندانه است که دنیای صوفی در معرفی فلسفه بود و همان قدر آموزه محور و متکی بر جذابیت های ناشی از رمزآلود بودن عرفان است که کیمیاگر بود. نکته ی دیگری که چه بسا علت توفیق کتاب در کشورهای اسلامی هم باشد، یهودی بودن اللا است. شخصیت اول زن رمان که از طریق مردی مسلمان و از دریچه ی عرفان، با اسلام آشنا می شود. اللا با روایت هایی شاعرانه و عاشقانه به مرد مسلمان و عقایدش می پیوندد. گمان می کنم همین مسئله هم به سهم خود نقشی در تنزل رمان به یک کار سفارشی داشته است. نویسنده برای زیبا نشان دادن آن عرفانی که یک زن یهودی را این چنین از زندگی روزمره اش جدا می کند، از شمس قهرمانی می سازد که جلوه ی رحمانیت خداوند است، که به بدکاره و مست و گدا عنایت دارد و... با این همه نمی توان به نویسنده خرده گرفت که چرا از تخیل خود در ساخت و پرداخت این رمان بهره گرفته و زندگی شمس و مولانا را از زاویه ی خانوادگی دیده است. اما من به مخاطب ایرانی ایراد می گیرم که شاعر سرزمین خودش را نمی خواند، اما به رمانی سرگرم کننده درباره ی زندگی اش این همه اقبال نشان می دهد. آنقدر که ملت عشق پس از سه سال از اولین انتشارش، به چاپ هشتاد و چندم برسد.
الهه ملک محمدی

1399-01-19
 Maryam

Maryam

عمری که بی‌عشق بگذرد، بیهوده گذشته، نپرس که آیا باید در پس عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی یا عشق عشق جسمانی؟ از تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آنکه هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش.

1399-01-02
 Maryam

Maryam

متعصب‌ها به جای آنکه خود را در عشق خدا فنا کنند و با نفس خود جهاد کنند، همیشه با دیگران می‌جنگند و از نسلی به نسل دیگر تخم ترس می‌پاشند. اگر انسان بدبینانه نگاه کند به همه جا، طبیعی است که همه جا بدی ببیند. هر گاه در جایی زلزله یا خشکسالی شود نشانه غضب خداوند می‌شمرند. حال آنکه آشکارا گفته است: «رحمتم از غضبم افزون است.»

1399-01-02
 Maryam

Maryam

نه فقط به خاطر چیزهایی که به من ارزانی داشته، بلکه به خاطر چیزهایی که از من دریغ کرده نیز شکر خواهم کرد. چون تنها اوست که می‌داند چه چیز به صلاح من است.

1399-01-02
 Maryam

Maryam

انسان باید با عشق و در عشق ایمان بیاورد؛ باید در رگ‌هایش عشق به خدا و انسان‌ها را حس کند!

1399-01-02
 Maryam

Maryam

مگر شکر کردن به خاطر چیزهای نیکو کاری دارد؟ این را سگ‌های بلخ هم بلدند. اگر استخوانشان بدهی خوشحال می‌شوند و به نشانه شکر دمشان را تکان می‌دهند. بدون شک انسان بیشتر از دستش برمی‌آید.

1399-01-02
 Maryam

Maryam

باید از خود بپرسیم چه چیزی به این آش در هم جوش جهانی اضافه کرده‌ایم. دلخوری، عصبانیت، خونخواهی و خشونت؟ یا عشق، ایمان و هماهنگی؟

1399-01-02
 Maryam

Maryam

اگر فکر نکنیم و سوال نپرسیم، آن‌وقت فرقمان با خیار و کلم چیست؟ این عقل را به ما داده‌اند تا فکر کنیم.

1399-01-02
 Maryam

Maryam

آزمودن صحت ایمان دیگران وظیفه ما انسان‌ها نیست.

1399-01-02
 Maryam

Maryam

قاعده یازدهم: قابله می‌داند که زایمان بی‌درد نمی‌شود. برای أنکه تویی نو و تازه از تو ظهور کند، باید برای تحمل سختی‌ها و دردها آماده باشی.

1399-01-02
 Maryam

Maryam

پس از رسیدن به خواسته‌ات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواسته‌اش محقق نشده، شکر گوید.

1399-01-02
 Maryam

Maryam

قاعده هفتم: در این زندگانی اگر تک و تنها در گوشه‌ی انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خود را بشنوی، نمی‌توانی حقیقت را کشف کنی. فقط در آینه‌ی انسان دیگر است که می‌توانی خودت را کاملا ببینی.

1399-01-02
 Maryam

Maryam

همین که حس می‌کرد به چیزی عادت می‌کند، علاقه‌اش را به آن از دست می‌داد.

1399-01-02
 Maryam

Maryam

درست است که خدا را با گشتن نمی‌توان پیدا کرد اما خدا را فقط کسانی پیدا می‌کنند که به دنبالش می‌گردند.

1399-01-02
 Maryam

Maryam

چیزی که می‌خواستم بگویم این است که اگر کسی دنبال مال و منال و مقام برود، غرق جواهر شود و جامه اطلس و حریر بر تن کند، یعنی کارهایی مثل کارهای شما بکند حضرت قاضی، غیرممکن است بتواند خدا را بیابد.

1399-01-02
 Maryam

Maryam

قاعده اول: کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می‌بریم، همچون آیینه‌ای است که خود را در آن می‌بینیم. هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم‌آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر‌ مواقع در ترس و شرم به سر می‌بری. اما اگر هنگامی که نام خدا را می‌شنوی، ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوانند.

1399-01-02
 Sepid

Sepid

قاعده ۴۰ از چهل قاعده شمس تبریزی

عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۳۹ از چهل قاعده شمس تبریزی

حتی اگر نقطه‌ها مدام عوض شوند، کل همان است. به جای دزدی که از این دنیا می‌رود، دزدی دیگر به دنیا می‌آید. جای هر انسان درستکاری را انسانی درستکار می‌گیرد. کل هیچگاه دچار خلل نمی‌شود، همه چیز سرجایش می‌ماند، در مرکزش… هیچ چیز هم از امروز تا فردا به یک شکل نمی‌ماند، تغییر می‌کند. به جای هر صوفی‌ای که می‌میرد، صوفی‌ای دیگر می‌زاید.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۳۸ از چهل قاعده شمس تبریزی

برای عوض کردن زندگیمان، برای تغییردادن خودمان هیچگاه دیر نیست. هر چند سال که داشته باشیم، هر گونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز هم نو شدن ممکن است. حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ مُرد.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۳۷ از چهل قاعده شمس تبریزی

ساعتی دقیق‌تر از ساعت خدا نیست. آن قدر دقیق است که در سایه‌اش همه‌چیز سر موقعش اتفاق می‌افتد. نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر. برای هر انسانی یک زمان عاشق شدن هست، یک زمان مردن.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۳۶ از چهل قاعده شمس تبریزی

از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمه‌ای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام می‌گسترد. چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بی‌جزا می‌ماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از درخت نمی‌افتد. فقط به این ایمان بیاور.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۳۵ از چهل قاعده شمس تبریزی

در این زندگی فقط با تضادهاست که می‌توانیم پیش برویم. مومن با منکر درونش آشنا شود، ملحد با مومن درونش. شخص تا هنگامی که به مرتبه انسان کامل برسد پله پله پیش می‌رود. و فقط تا حدی که تضادها را پذیرفته، بالغ می‌شود.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۳۴ از چهل قاعده شمس تبریزی

تسلیم شدن در برابر حق نه ضعف است نه انفعال. برعکس، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است به حد اعلی. انسان تسلیم شده سرگردانی در میان موج‌ها و گرداب‌ها را رها می‌کند و در سرزمینی امن زندگی می‌کند.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۳۳ از چهل قاعده شمس تبریزی

در این دنیا که همه می‌کوشند چیزی شوند، تو “هیچ” شو. مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همان طور که در گلدان نه شکل ظاهر، بلکه خلا درون مهم است، در انسان نیز نه ظن منیت، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۳۲ از چهل قاعده شمس تبریزی

همه پرده‌های میانتان را یکی یکی بردار تا بتوانی با عشقی خالص به خدا بپیوندی. قواعدی داشته باش، اما از قواعدت برای راندن دیگران یا داوری درباره‌شان استفاده نکن. به ویژه از بت‌ها بپرهیز، ای دوست. و مراقب باش از راستی‌هایت بت نسازی! ایمانت بزرگ باشد، اما با ایمانت در پی بزرگی مباش!

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۳۱ از چهل قاعده شمس تبریزی

برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مثل مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا می‌گیرد. بعضی‌ها حادثه‌ای را پشت سر می‌گذراند، بعضی‌ها مرضی کشنده را؛ بعضی‌ها درد فراق می‌کشند، بعضی‌ها درد از دست دادن مال… همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر می‌گذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم می‌آورند برای نرم کردن سختی‌های قلب. بعضی‌هایمان حکمت این بلایا را درک می‌کنیم و نرم می‌شویم، بعضی‌هایمان اما افسوس که سخت‌تر از پیش می‌شویم.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۳۰ از چهل قاعده شمس تبریزی

صوفی حقیقی آن است که اگر دیگران سرزنشش کنند، عیبش بجویند، بدش بگویند، حتی به او افترا ببندند، دهانش را بسته نگه دارد و درباره کسی حتی یک کلمه حرف ناشایست نزند. صوفی عیب را نمی‌بیند، عیب را می‌پوشاند.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۲۹ از چهل قاعده شمس تبریزی

تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده. به همین سبب این که انسان گردن خم کند و بگوید: «چه کنم، تقدیرم این بوده»، نشانه‌ی جهالت است. تقدیر همه‌ی راه نیست، فقط تا سر دو راهی‌هاست. گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش‌ها و راه‌های فرعی در دست مسافر است. پس نه بر زندگی‌ات حاکمی و نه محکوم آن.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۲۸ از چهل قاعده شمس تبریزی

گذشته مهی است که روی ذهنمان را پوشانده. آینده نیز پس پرده خیال است. نه آینده‌مان مشخص است، نه گذشته‌مان را می‌توانیم عوض کنیم. صوفی همیشه حقیقت زمان حال را در می‌یابد.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۲۷ از چهل قاعده شمس تبریزی

این دنیا به کوه می‌ماند، هر فریادی که بزنی، پژواک همان را می‌شنوی. اگر سخنی خیر از دهانت برآید، سخنی خیر پژواک می‌یابد. اگر سخنی شر بر زبان برانی، همان شر به سراغت می‌آید. پس هر که درباره‌ات سخنی زشت بر زبان راند، تو چهل شبانه روز درباره آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان چهلمین روز می‌بینی همه چیز عوض شده. اگر دلت دگرگون شود، دنیا دگرگون می‌شود.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۲۶ از چهل قاعده شمس تبریزی

کائنات وجودی واحد است. همه‌چیز و همه‌کس با نخی نامرئی به هم بسته‌اند. مبادا آه کسی را برآوری؛ مبادا دیگری را، به خصوص اگر از تو ضعیف‌تر باشد، بیازاری. فراموش نکن اندوه آدمی تنها در آن سوی دنیا ممکن است همه انسان‌ها را اندوهگین کند. و شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۲۵ از چهل قاعده شمس تبریزی

فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون چشمداشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته باشیم، در اصل در بهشتیم. هرگاه با یکی منازعه کنیم و به نفرت و حسد و کین آلوده شویم، با سر به جهنم افتاده‌ایم.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۲۴ از چهل قاعده شمس تبریزی

حال که انسان اشرف مخلوقات است، باید در هر گام به خاطر داشته باشد که خلیفه‌ی خدا بر زمین است و طوری رفتار کند که شایسته‌ی این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماج افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفه‌ای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۲۳ از چهل قاعده شمس تبریزی

زندگی اسباب بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپرده‌اند. بعضی‌ها اسباب بازی را آن قدر جدی می‌گیرند که به خاطرش می‌گریند و پریشان می‌شوند. بعضی‌ها هم همین که اسباب بازی را به دست می‌گیرند کمی با آن بازی می‌کنند و بعد می‌شکنندش و می‌اندازندش دور. یا زیاده بهایش می‌دهیم یا بهایش را نمی‌دانیم. از زیاده روی بپرهیز. صوفی نه افراط می‌کند و نه تفریط. صوفی همیشه میانه را بر می‌گزیند.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۲۲ از چهل قاعده شمس تبریزی

عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود، آنجا برایش نمازخانه می‌شود. اما آدم دائم الخمر وارد نمازخانه هم که بشود، آن جا برایش میخانه می‌شود. در این دنیا هر کاری که بکنیم، مهم نیتمان است، نه صورتمان.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۲۱ از چهل قاعده شمس تبریزی

به هر کدام ما صفاتی جداگانه عطا شده است. اگر خدا می‌خواست همه عینا مثل هم باشند، بدون شک همه را مثل هم می‌آفرید. محترم نشمردن اختلاف‌ها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بی‌احترامی است نسبت به نظام مقدس خدا.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۲۰ از چهل قاعده سمش تبریزی

اندیشیدن به پایانِ راه کاری بیهوده است. وظیفه تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی است که برمی‌داری. ادامه‌اش خودبه‌خود می‌آید

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۱۹ از چهل قاعده شمس تبریزی

اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی، ابتدا این‌ها را به خودت بدهکاری. کسی که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست دیگران دوستش داشته باشند. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود، نومید نشو، چون به زودی خارها گل می‌شود.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۱۸ از چهل قاعده شمس تبریزی

تمام کائنات با همه لایه‌ها و با همه بغرنجی‌اش در درون انسان پنهان است. شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب دادنمان باشد، بلکه صدایی است در درونِ خودمان. در خودت به دنبال شیطان بگرد، نه در بیرون و در دیگران. و فراموش نکن هر که نفسش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران، بلکه به خود بپردازد، سرانجام پاداشش شناخت آفریدگار است.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۱۷ از چهل قاعده شمس تبریزی

آلودگی اصلی نه در بیرون و در ظاهر، بلکه در درون و دل است. لکه ظاهری هر قدر هم بد به نظر بیاید، با شستن پاک می‌شود، با آب تمیز می‌شود. تنها کثافتی که با شستن پاک نمی‌شود حسد و خباثت باطنی است که قلب را مثل پیه در میان می‌گیرد.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۱۶ از چهل قاعده شمس تبریزی

خدا بی‌نقص و کامل است، او را دوست داشتن آسان است. دشوار آن است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست داشته باشی. فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد، می‌تواند بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتا در آغوش نکشی، تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۱۵ از چهل قاعده شمس تبریزی

خدا هر لحظه در حال کامل کردنِ ماست، چه از درون و چه از بیرون. هر کدام ما اثر هنریِ ناتمامی است. هر حادثه‌ای که تجربه می‌کنیم، هر مخاطره‌ای که پشت سر می‌گذاریم، برای رفع نواقصمان طرح‌ریزی شده است. پروردگار به کمبودهایمان جداگانه می‌پردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۱۳ از چهل قاعده شمس تبریزی

در این دنیا بیش از ستاره‌های آسمان، مرشدنما و شیخ‌نما هست. مرشد حقیقی آن است که تو را به دیدن درون خودت و کشف کردن زیبایی‌های باطنت رهنمون می‌شود. نه آن که به مریدپروری مشغول شود.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۱۲ از چهل قاعده شمس تبریزی

عشق سفر است. مسافر این سفر چه بخواهد چه نخواهد، از سر تا پا عوض می‌شود. کسی نیست که رهرو این راه شود و تغییر نکند.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۱۱ از چهل قاعده شمس تبریزی

قابله می‌داند که زایمان بی‌درد نمی‌شود. برای آنکه «تویی» نو و تازه از تو ظهور کند باید برای تحمل سختی‌ها و دردها آماده باشی.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۱۰ از چهل قاعده شمس تبریزی

به هر سو که می‌خواهی – شرق، غرب، شمال یا جنوب – برو، اما هر سفری که آغاز می‌کنی سیاحتی به درون خود بدان! آنکه به درون خود سفر می‌کند، سرانجام ارض را طی می‌کند

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۹ از چهل قاعده شمس تبریزی

صبر کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست. به معنای آینده‌نگر بودن است. صبر چیست؟ به تیغ نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است، به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است. عاشقانِ خدا صبر را همچون شهد شیرین به کام می‌کشند و هضم می‌کنند. می‌دانند زمان لازم است تا هلال ماه به بدر کامل بدل شود.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۸ از چهل قاعده شمس تبریزی

هیچ‌گاه نومید مشو. اگر همه درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز می‌کند. حتی اگر هم‌اکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاه‌های دشوار باغ‌های بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن به خواسته‌ات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواسته‌اش محقق نشده، شکر گوید.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۷ از چهل قاعده شمس تبریزی

در این زندگانی اگر تک و تنها در گوشه‌ی انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خود را بشنوی، نمی توانی حقیقت را کشف کنی، فقط در آینه‌ی انسانی دیگر است که می‌توانی خودت را کامل ببینی.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۶ از چهل قاعده شمس تبریزی

اکثر درگیری‌ها، پیش‌داوری‌ها و دشمنی‌های این دنیا از زبان منشأ می‌گیرد. تو خودت باش و به کلمه‌ها زیاد بها نده. در دیار عشق زبان حکم نمی‌راند. عاشق بی‌زبان است.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۵ از چهل قاعده شمس تبریزی

کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام بر می‌دارد. با خودش می‌گوید: «مراقب باش آسیبی نبینی.» اما مگر عشق اینطور است؟ تنها چیزی که عشق می‌گوید این است: «خودت را رها کن. بگذار برود!» عقل به آسانی خراب نمی‌شود. عشق اما خودش را ویران می کند. گنج‌ها و خزانه‌ها هم در دل ویرانه‌ها یافت می‌شود، پس هرچه هست در دل خراب است.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۴ از چهل قاعده شمس تبریزی

صفات خدا را می‌توانی در هر ذره کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همه جا هست. همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد تا ابد نزدش می ماند.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۳ از چهل قاعده شمس تبریزی

قرآن را می‌توان در چهار سطح خواند. سطح اول معنای ظاهری است. بعدی معنای باطنی است. سومی بطنِ بطن است. سطح چهارم چنان عمیق است که در وصف نمی‌گنجد.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۲ از چهل قاعده شمس تبریزی

پیمودن راه حق کار دل است، نه کار عقل. راهنمایت همیشه دلت باشد، نه سری که بالای شانه‌هایت است. از کسانی باش که به نفس خود آگاهند، نه از کسانی که نفس خود را نادیده می‌گیرند.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۱ از چهل قاعده شمس تبریزی

کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار می‌بریم، همچون آینه‌ای است که خود را در آن می‌بینیم. هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرم‌آور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر می‌بری. اگر هنگامی که نام خدا را می‌شنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.

1398-12-14
 Sepid

Sepid

قاعده ۱۴ از چهل قاعده شمس تبریزی:

به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش که زندگی‌ات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیر زندگی‌ات بهتر از رویش نباشد.

1398-12-11
 Mahsa

Mahsa

كيميای عقل با كيميای عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام برميدارد. با خودش ميگويد:
" مراقب باش آسيبی نبينی. "

اما مگر عشق اينطورست؟
تنها چيزی كه عشق ميگويد اين است:
"خودت را رها كن. بگذار برود!"

عقل به آسانی خراب نميشود اما عشق خودش را ويران ميكند. گنج ها هم در دل خرابه ها و ويرانه ها يافت ميشود. پس هر چه هست در دل خراب است.

ملت عشق
الیف شافاک

1398-11-27
 Mahsa

Mahsa

از وقتی خودش را می شناخت مخالف خشونت بود. معتقد بود علت درگیری ها و جنگ های این دنیا مسئله دین نیست. "مسئله زبان" است.
می گفت آدم ها مدام دچار سوء تفاهم می شوند و درباره یکدیگر به اشتباه قضاوت می کنند.
با ترجمه های اشتباه زندگی می کنیم.


الیف_شافاک
ملت‌عشق

1398-11-27
 Mahsa

Mahsa

ما زبان را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
عشق ، شعر و ایمان ، از قابل تامل و زیباترین مباحثِ کتابِ سرشار از معنا و حیرت انگیزِ ملت عشق ، اثر الیف شافاک نویسنده ترکی است که مطمعنا هر خواننده ای هنگام خواندن این کتاب بیشتر از هر چیزی در عشق و شور مکرر بین واژه ها و شخصیت ها گم می شود
رمان ملت عشق که نخستین بار در سال ۲۰۰۸ در ترکیه به چاپ رسید و پس از آن در بعضی کشور ها به خصوص ایران مورد محبوبیت گردید ، روایت عشقی به پاکی آب را بازگو می کند ؛عشق مولانا جلال الدین محمد و شمس تبریزی .
عشقی که سرنوشت بسیاری را چه در داستان و چه در زندگانی های حقیقی ، متحول کرد .
این رمان ، جزو مدود رمان هایی است که دو داستان قوی را به طور موازی و هماهنگ در یک کتاب ادامه می دهد و ذهن خواننده را مجذوب و مقشوش بین ارتباط شخصیت ها در دو داستان جداگانه از هم می کند .
یکی از روایات ، عشق زیبا و شیرین دو اسطوره تاریخی و با شکوه جهان ، یعنی شمس عارف و مولانا شاعر را به تصویر کشیده است و حقایقی در خصوص دوستی و احساس پاک این دو بزرگمرد قرن ۷ نسبت به یکدیگر را فاش می کند و در ماجرای موازی با این قصه ، اللای آمریکایی در قرن ۲۱ را توصیف می کند . زنی که سالها خود را وقف خانواده و شوهرش کرده و عمریست طمع واقعی عشق را از یاد برده و تنها به یک تکاپو همچو خواندن ملت عشق نیاز داشت تا خود و دنیای عجیبی که در آن میزیست را بشناسد .
در حقیقت از نظر بیشتر منتقدان ، قصه اللا در بوستون ، که در میان داستان مولانا و شمس خود را جای میداد ، میتواند ضعف و کاستی در این اثر حیرت انگیز به شمار رود ؛چراکه خواننده در اوج حیرت بین عشق مولوی ، ناگهان به عصر جدید و دست و پنجه نرم کردن اللا با زندگی پیش رویش ، وارد میشود که این برای اکثر خوانندگان که غرق در قرن هفت در قونیه بودند ، موجب خشم و لذت نبردن از داستان میشود .
اما از نظر منتقد این نقد ، حکایت زندگی ناامید و تنهای اللا که شاید در عقیده بعضی به زور در داستان گنجانده شده باشد ، میتواند معنای پیچیده تر از آن چه هست را به تصویر بکشد یا شاید الیف شافاک میخواسته با به نمایش گذاشتن زندگی این زن ما را با مریدانی که هنوز هم در پیچ و تاب حرف های شمس غرق می شوند ، آشنا کند و به ما بگوید که هنوز هم شمس میتواند نجات دهنده زندگی افراد زیادی باشد .
اما خالی از لطف نیست که بگوییم این رمان ارزشمند ونویسنده محبوب آن ،بیشتر به دلیل اتفاقاتی که در قرن ۷ رخ داد شهرت یافتند .
داستان مولانا و شمس بر خلاف حکایت اللا که فقط از زبان خودش و راوی ماجرا شرح داده میشد ، از طرف شخصیت های گوناگونی تعریف میشد ؛ همچو مولانا ، شمس ، گل کویر ، کیمیا ، سلیمان عیاش و ..... که گویا نویسنده با این ترفند هنری و عجیبش توانسته حقایق را از دیدگاه هر شخصیتی در داستان به طور کامل و روشنی بازگو کند .
رمان با زندگی اللا آغاز میشود که زنی خانه دار است و عمریست تمام جوانی و تواناییش را در اختیار شوهر و فرزندانش گذاشته ؛با این حال همیشه در افکارش یقین دارد که دیوید همسرش همواره در حال خیانت به او می باشد .
از سویی کودکان او بزرگ شدند و هر کدام با مشکلاتی که سر راهشان است اللا را تحت فشار می گذارند . مانند دختر بزرگش که تصمیم به یک ازدواج عجولانه دارد .
اما زندگی اللا درست در لحظه ای که از محل کار جدیدش به او پیشنهاد میشود تا کتاب ملت عشق که اثر یک نویسنده گمنام است را بخواند و گزارشی در این باره تحویل دهد ، متحول میشود
طوری که او بعد ها با ارتباط اینترنتی با نویسنده عزیز زاهارا ، می تواند عشق حقیقی را که همیشه درجست وجویش بود را پیدا کند
اما حکایت مولانا که برای عامه مردم مورد پسند تر بوده است؛ شمس تبریزی ، درویش مومن و دانایی که همواره در سفر و جست و جوی حقیقت بود را وادار به یافتن دوستی می کند که حتی نمی داند او کیست .
دوستی که مطمعن است عشقی را به وسعت دریا میتواند به او هدیه دهد .
او سالها به جست و جوی مولانای خویش می پردازد در حالی که مولانا هم مدت هاست رویای غریب آشنا خویش را در سر دارد .
آشنایی مولانا و شمس هم یکی از زیباترین دیالوگ و مکالمه در این کتاب است . آنجایی که شمس سوالی عجیب از مولوی می پرسد و گویا جواب مولانا به مذاقش خوش می آید که سپس خود را معرفی می کند .
سوال شمس این بود :چه کسی با ایمان تر است ؟ حضرت محمد یا بایزید بسطامی ؟
در این میان اتفاقات غیر قابل پیش بینی در داستان رخ می داد ، همچو نفرت مردم قونیه و اعضای خانواده مولانا از شمس ؛ ازدواج شمس با دختر خوانده مولانا و کشته شدنش به دست پسر او علائدین .
اما از مهم ترین اسرار های کتاب که بیشتر از باقی ماجرا سر زبان افراد است ،چهل قانون عجیب ، عاشقانه و عارفانه شمس بود که در مواجه با شرایط و افراد گوناگون مرتبط ترین آنها را به زبان میاورد .
قوانینی که بر عشق و خدا عنوان می گرفت و بر چهار عنصر آب ، خاک ، آتش و هوا استوار بود .
بی شک برای خوانندگان ، زندگی قبل از خواندن این کتاب ارزشمند و بعد از مطالعه آن ، به شیوه ای تغییر یافته است و هر کس که معنای حقیقی عشق را دریافت کرده باشد ، بعد از این اثر ، دیدگاه بهتری از ارتباط ایمان و عشق یافته است .
در حقیقت زندگی اللا نیز نمایانگر حضور شمس و مولاناهایی در عصر است که میتوانند با درک و دریافت عشق زندگی و سرنوشت خود را زیباتر از حد تصور کنند .
به قول بخشی از کتاب که می گفت :هر کس یک مولانا است . فقط باید همواره به جست و جوی شمس خویش باشد .
#مهسااحمدی_نوشت

1398-11-26