فردی که چرای زندگیاش را یافت، با هر چگونهای میسازد» این جمله «نیچه» مبنای کتاب «کافهای به نام چرا» ست. فردی که هدف خود در زندگی را بیابد و بداند که برای رسیدن به آن هدف به دنیا آمده است، متوجه منحصربهفرد بودنش در این دنیا میشود و به تدریج سایر مسائل برای او رنگ میبازند. در جای جای این کتاب از اهمیت یافتن هدف زندگی و تلاش برای رسیدن به آن سخن گفته شده است.
در این کتاب نویسنده به مخاطبش یادآوری میکند که زندگی بدون هدف یک زندگی بیهوده است. سؤال «چرا اینجا هستی؟» که در این کتاب مطرح میشود نیز بیشتر از هر چیز تلنگری به روح مخاطب وارد میکند تا در تکاپوی یافتن هدف زندگیاش بیفتد. سؤال دیگر نویسنده مبنی بر این که «آیا از مرگ میترسی؟» نیز با هدف زندگی در ارتباط است. فردی که هدفش در زندگی را یافته است و تمام تلاشش را برای رسیدن به آن به کار میگیرد، از مرگ ترسی نخواهد داشت، زیرا مأموریتش در دنیا را انجام داده است.
نحوه طرح موضوع ترس از مرگ در این کتاب، ارتباطی با اعتقادات دینی ندارد، زیرا از دنیای پس از مرگ حرفی به میان نمیآورد، بنابراین نمیتوان گفت این کتاب با اعتقادات ما مسلمانان در تضاد یا تشابه است.
ماجرای این کتاب از این قرار است که «جان» مردی عجول و شتابزده که در تقاطعهای واقعی و استعاری سرگردان شده، خود را مقابل غذاخوری کوچک و دورافتادهای مییابد که گویا در وسط ناکجا آباد واقع شده است. او که فقط به قصد بنزین زدن برای ادامه سفر پیاده شده، به طرزی کاملاً متفاوت تغذیه میشود. در آن مکان استثنایی، مشتریان تشویق میشوند درباره این سه سؤال تعمق کنند:
چرا اینجا هستید؟
آیا از مرگ میترسید؟
آیا راضی هستید؟
جان با این غذای فکر و راهنمایی سه شخصیتی که در کافه ملاقات میکند وارد سفر خودشناسی میشود و در طول راه به نگرشی تازه نسبت به زندگی و روابط دست مییابد...
موضوع(ها):
زندگی
ارسال دیدگاه