موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن 14
۱۴۲ صفحه
داستان درباره ستارههایی است که هر هزار و یک سال، یک بار به زمین میآیند و به انسانهای غمگین و تنها کمک میکنند. این داستان درباره دوازده ستاره است که در آسمان به شکل دو بال درخشان هستند. آنها یک شب به زمین میآیند و با راهنمایی یک انسان به سراغ آدمهای فقیر و غمگین میروند. ابتدا در خانه مردی را میزنند که مرتب میگویند هیچ چیزی ندارد و همیشه گرسنه است. یکی از ستارهها تبدیل به خشتی طلا میشود و آن مرد او را بر میدارد. اما پس از مدتی یازده ستاره دیگر میفهمند که آن مرد، دروغ گفته و بسیار ثروتمند است و تنها سر و وضعش مثل فقرا است. این بار ستارهها به خانه شاعری میروند که فکر میکند الهه الهامش گم شده و نمیتواند شعر بگوید یکی از ستارهها تصمیم میگیرد.....
ارسال دیدگاه