کتاب حاضر، داستان عشق کشيشي را روايت ميکند که به بستر پيرزني در حال مرگ فراخوانده ميشود. کشيش زماني به بالين پيرزن ميرسد که او مرده و نوهاي کور و نيمه وحشي از او بهجا مانده است. کشيش با ديدن دخترک تصميم ميگيرد از او نگهداري کرده و تعليم و تربيت او را به عهده بگيرد. او را به خانه ميبرد و نام دخترک توسط دختر کشيش از شارلوت به گرترود تغيير پيدا ميکند. کشيش دختر را بسيار دوست داشته و توجهي ويژه به او دارد. اين عشق خشم همسر کشيش را برميانگيزد. توجه کشيش به گرترود حتي بيشتر از توجه به فرزندانش است. آملي همسر کشيش سعي ميکند کشيش را از احساسات واقعياش نسبت به دختر آگاه کند. توانايي آملي در «ديدن» با «کوري» کشيش در تناقض بوده و خواننده در اين داستان مهماني است که از او دعوت ميشود تا به قضاوت اين ناسازگاري فکري بنشيند.
ارسال دیدگاه