ملت فرانسه از سال ۱۷۸۹م تا چند سال پس از آن درگیر انقلاب بود و سرهای سلاطین و اشراف و کارمندان عالیرتبۀ دولت و هنرمندان را بر باد میداد؛ اما همین ملت در حدود سال ۱۷۹۹ احساس میکرد که از خونریزی سیر شده و میترسید که مبادا هرج و مرج و لجامگسیختگی جانشین هرگونه نظم و قانون شود. به همین دلیل ملت فرانسه از ترس بینظمی و خودسری، خود را به دامان حکومت ـ هیئت مدیره ـ انداختند. منظور دولت فرانسه این بود که یک حکومت قومی داشته باشد که بتواند در مملکت به هرج و مرج خاتمه دهد، ولی حکومت، ضعیف و فاقد اراده بود و کسی نمیدانست که هدف و برنامۀ او چیست؛ به خصوص در جنوب فرانسه چنان بینظمی حاکم بود که مردم آن را بیسابقه میدانستند. در این اوضاع و احوال در نزدیکی شهر «آوین یون» گروهی با نام مستعار «یاران یهو» دست به سرقت وجوه دولتی میزدند. آنان ادعا میکردند که طرفدار لوئی هجدهم، پادشاه فرانسه، و تصمیم دارند حق را به او برگردانند و افرادی را که به نام طرفداری از انقلاب و جمهوری این بدبختی را برای مردم فرانسه به وجود آورده و وضع مملکت را به هم ریختهاند از میان بردارند. اما آیا این گروه میتوانست به اهداف خود دست یابد؟ الکساندر دوما در رمان حاضر به شرح وقایع دورۀ انقلاب فرانسه و گروههای درگیر در آن دوران پرداخته است.
موضوع(ها):
داستانهای فرانسه - قرن ۱۴م.
فرانسه - تاریخ - انقلاب، ۱۷۸۹ - ۱۷۹۹
ارسال دیدگاه