کتاب "غول مدفون" اثر "کازئو ایشی گورو" نویسندهی نامدار معاصر است که آخرین جایزه ادبی نوبل را نیز از آن خود کرده است. داستان در حدود قرن ششم در بریتانیا روایت میشود. در ابتدا با شرایط حاکم بر کتاب آشنا میشویم، دوران پس از شاه آرتور که "ساکسونها" و "برایتونها" در صلحی ظاهری در جوار یکدیگر زندگی میکنند.
کتاب، داستان زندگی دو زوج به نام های "بئاتریس" و "اكسل" است و به زودی متوجه چیز عجیبی در بین مردم میشویم و آن یک فراموشی مداوم است. مردم خاطره تاریخی ندارند و با بازدم اژدهایی رو به مرگ دچار فراموشی شده اند. رمان روایت گر سفر و تلاش این زن و مرد سالخورده در پی كشف گذشته خود و دیگران است. و این سفر آغاز یک سری ماجراهاست که به علت پدید آمدن مه فراموشی در بین مردم و از بین بردن آن ختم میشود. در طول داستان صحنههایی از خاطرات ناقص برای اکسل و بئاتریس زنده میشود که برخی از آنها بیانگر لحظاتی تلخ و تاریک هستند. آن ها نمیدانند که در طول این سالها چه بر رابطهشان گذشته است یا اینکه جرئت رویارویی با واقعیتها را دارند یا خیر و اگر تمام خاطرات خود را به یاد بیاورند هنوز هم یکدیگر را دوست خواهند داشت؟
"برایتون ها" چون نیروی غالب و فاتح اند می خواهند مه حاصل از بازدم اژدها همچنان مردم را در حالت نیمه هوشیاری نگه دارد تا "ساکسون ها" كشتار مردم خود را به دست برایتون ها به یاد نیاورند و صلح موجود تداوم بیابد. اما جنگجوی جوان ساكسون مامور است تا حیوان را بكشد و به این طریق ساکسون ها بتوانند گذشته را به یاد بیاورند و انتقام بگیرند. شوالیه پیر رمان نیز مامور حفظ جان اژدها و در واقع حفظ صلحی است كه حاصل فراموشی گذشته است.
عنوان "غول مدفون" در واقع استعارهای برای مسائل بزرگ و مهم فراموششده و خفته است. این غولهای مدفون هم در رابطه بین اکسل و بئاتریس وجود دارند و هم در رابطه بین ساکسونها و برایتونها، در پایان متوجه میشویم که عدهای اصرار به مدفون ماندن غول دارند و عدهای دیگر با عزمی جزم به سوی بیدار کردن این غول میروند.
ایشی گورو در این باره میگوید همیشه سعی کردهام در کتابهایم درگیری انسانها با خاطرات شخصیشان را به تصویر بکشم و همچنین اینکه آنها نمیدانند چه زمانی باید از گذشته فرار کنند و چه زمانی باید با آنها روبرو شوند. اما چیزی که همیشه میخواستم انجام بدهم صحبت از این کشمکشها در سطح جامعه بوده است، تقریباً تمام کشورها غولهایی مدفون دارند. وی می گوید:
حالا همین را به چند کشور تعمیم دادهام؛ چطور یک ملت تصمیم میگیرد که بهتر است چه چیزی را درباره گذشته تیرهاش فراموش کند؟ بعضی مواقع یک کشور برای جلو رفتن، برای متحد ماندن، برای جلوگیری از جنگ داخلی یا در مواقعی که خشونت پیش میآید باید فراموش کند چون نمیتواند از خاطراتش حقیقتا این را پاک کند که چه اتفاقهایی در گذشته افتاده است. بنابراین بعضی مواقع فراموش کردن ضروری است، اما از سوی دیگر، آیا واقعا وقتی به بیعدالتیهای بزرگی که به وقوع پیوستهاند بیتوجهی شده است میتوان یک جامعه باثبات و دموکراتیک ساخت؟ به نظرم کشورها هم همان سوالهایی را دارند که افراد دارند. فراموش کردن در چه زمانی بهتر است؟ و در چه زمانی آدم باید به یاد بیاورد؟ بنابراین این تمها از همان ابتدا تا به حال ذهن من را درگیر خود کردهاند.
علی محمدی (کارشناس ارشد روان شناسی)
ارسال دیدگاه