باز هم در این جهان تنها ماندم، نه برادری دارم نه قومی و نه دوستی که مرا بشناسد، یا از من یاد کند، در این اجتماع غیر خودم کسی را ندارم. مردی که محبوب همه کس بود، و افراد اجتماع را، همانند خویش دوست میداشت، از همان اجتماع رانده شد. آنها در عالم کینه و حسد، نقشه کشیدند، که چه نوع شکنجه، در روح حساسم، بیشتر اثر دارد، و به اتفاق آراء تمام، روابطی که مرا با دنیای خارج مربوط میساخت، قطع نمودند.
ارسال دیدگاه