روزنوشتهای درخت ته کلاس، یادداشتهای یک دختر 13 ساله به نام «باران» است که فکر میکند در مدرسه تنهاست. «باران» به همراه خانواده به خانه پدربزرگش نقل مکان کرده، و دلش مدام برای خانه خودشان تنگ میشود.
پرسید: نمیخواهی بگویی آن روز کجا رفته بودی؟ گفتم رفته بودم دنبال دوستم. – پیدایش کردی؟ – نه. دیگر مهم نیست. – چرا، مهم است. دوست همیشه مهم است. برای اینکه حرفی روی دلت نماند و گاهی بتوانی با او بستنی بخوری و بهش بگویی که دلت برایش تنگ شده بود. وگرنه آدم پژمرده میشود. – مثل حسن یوسفها؟ – بله دختر جان. حسن یوسفها هم دوستشان را گم کردهاند. من هم دوست خوبی برایشان نبودام.
ارسال دیدگاه