فردریک بکمن نویسندهی ۳۸ ساله سوئدی، یکی از موفقترین نویسندههای حال حاضر دنیاست. او سال ۲۰۱۲ اولین کتابش، یعنی «مردی به نام اُوه» را نوشت. این کتاب برای او اقبالی خاص به همراه داشت، به طوری که نام بکمن عالمگیر شد و کتابش را به ۳۰ زبان دنیا ترجمه کردند.
اُوه پیرمرد بداخلاق ۵۹ سالهایست که به تازگی همسرش را از دست داده. از دید او زندگیاش قبل از آشنایی با همسرش و بعد از فوت او، «زندگی» نبوده، برای همین هرروز به مزار او سر میزند و امیدوار است زودتر به او بپیوندد. در این راه حتی تصمیم به خودکشی میگیرد، اما هربار حوادثی رخ میدهد که مانع او میشود. در این بین همسایهی جدیدی به آن حوالی اضافه میشود که همسرش زنی ایرانی به نام پروانه است. ورود پروانه به داستان، حال و هوای اثر را عوض میکند و رابطهای پدر فرزندی بین آنها شکل میگیرد... جالب است بدانید که همسر خود بکمن، نویسندهی کتاب هم ایرانی است.
بکمن در اين رمان تراژيک-کميک احساساتی مانند عشق و نفرت را به زيبايی به تصوير میکشد و انسان و جامعهی مدرن را در لفاف طنزی شيرين و جذاب نقد میکند. مجلهی آلمانی اشپیگل دربارهی «مردی به نام اُوِه» نوشته است: «کسی که از این رمان خوشش نیاید، بهتر است هیچ کتابی نخواند!»
مردی به نام اُوِه تاکنون به بيش از سی زبان دنيا ترجمه شده و ميليونها نسخه از آن به فروش رسيده. این کتاب را انتشارات چشمه با ترجمهی حسین تهرانی، انتشارات نون با ترجمهی فرناز تیمورازف، انتشارات آتیسا با ترجمهی اسدالله حقانی و انتشارات آوای چکامه با ترجمهی مهسا دوستدار منتشر کرده است.
ارسال دیدگاه
Mostafaarshad
این کتاب در مورد پیرمرد ناله ای به نام اوه است که هر روز از خواب بیدار می شود تا زندگی خود را تمام کند زیرا او پس از فوت همسرش تنها است ، اما هر روز اتفاقاتی یا دیگری رخ می دهد که باعث می شود عزم خود را به تعویق بیندازید. اوه به سختی می تواند با افراد اطراف خود کنار بیاید زیرا او مردم را خیلی دوست ندارد و با اکراه به دیگران کمک می کند زیرا به معنای واقعی کلمه به چنین شرایطی کشیده می شود که او حداقل حرفی برای گفتن داشته باشد (حتی اگر حرفی هم برای گفتن داشته باشد ، بیشتر نادیده گرفته می شود توسط خودش ). اما هنوز هم چنین می کند هرچند ممکن است او شیطنت باشد اما قلب مهربان و مهربانی دارد که خاطرات همسرش سونجا را در خاطر دارد و سعی می کند همانطور که فکر می کند دوست دارد او را انجام دهد انجام دهد.
1399-04-25روایت داستان با عروسک هایی با طنز خوب و واضح است ، که باعث می شود خواندن بسیار خوبی داشته باشد. تجربه تقریباً تجربه تماشای فیلم است ، بسیار واضح است که می توانم آن را برای تمام طول تجسم کنم.
اما احساس کردم این کتاب واقعاً خیلی بیشتر از داستان یک پیرمرد است که با زندگی خود به هم می خورد. این در مورد مفهوم دادن نیز بود زیرا زندگی فقط مربوط به چیزی نیست که می توانیم از زندگی بگیریم ، بلکه درمورد آنچه می توانیم آن را پس بدهیم نیز هست. به دست آوردن خوشبختی و مهربانی در زندگی سعادتمندانه است ، اما این که بتوانید آن را به نیازمندان تحویل دهید ، آرامشی را به ارمغان می آورد ، که می تواند زندگی را با معنی تر جلوه دهد. من به شدت معتقدم که این روند چرخه ای است. هدیه دهنده می دهد و گیرنده دریافت می کند و چرخه در آن حرکت می کند و در این مرحله گیرنده نیز گیرنده می شود. احساس کردم این کتاب با ظرافت و زیبایی را ذوق زده است ، با این وجود به زیبایی ذاتی توجه می کند ، در عین حال سبک و شوخ طبع است. من آن را دوست داشتم
lilibooks
یکی از شیرینترین کتابهایی که خوندم رو بهتون معرفی کنم: مردی به نام اُوه.
1398-12-12رمانی از فردریک بکمن که اونقدر شیرینه که با وجود حجم زیادش احتمالاً خیلی زود تمومش میکنید چون نمیشه راحت گذاشتش زمین و دوست داری تندتر بخونی تا ببینی داستان اُوه عزیز و دوستداشتنی به کجا ختم میشه.
یکی از جذابیتهای این کتاب واسه من، وجود داشتن یک شخصیت مهم در کتاب با ملیت ایرانی بود. پروانه، همسایه ایرانی اُوه بود و جالب بود که میشد از توی داستان هم ذات و اخلاقیات ایرانیش رو حس کرد.
نکته جالب بعدی درباره این داستان، این بود که دیدم اُوه چقدر شبیه بابامه! و یه جورایی بعد خوندن این کتاب درکم نسبت به پدرم بیشتر شد.
matibook
اولین کتابی که از فردریک بکمن خوندم، کتاب مردی به نام اوه بود، راستش چون شنیده بودم یکی از شخصیت های اصلی کتاب یک بانوی ایرانی بیشتر ترغیب شدم این کتاب بخونم. از شخصیت اوه خیلی خوشم اومد، مخصوصا تو سن نوجوونی و جوونیش، آدم متعهدی که سر اصول و اعتقاداتش تا پایان زندگیش واستاد، اگرچه اوه در ظاهر مردی بداخلاق بود ولی قلب بزرگی داشت
1398-11-29lilibooks
دوست داشتن یه نفر مثه این می مونه که آدم به یه خونه اسباب کشی کنه. اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه، هر روز صبح از چیزهای جدیدی شگفت زده میشه که یکهو مال خودش شده اند و مدام میترسه یکی بیاد توی خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلا نمیتونسته پیش بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب میشه، چوب هاش در هر گوشه و کناری ترک میخورن و آدم کم کم عاشق خرابی های خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبه ها و چم و خم هایش خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه، باید چیکار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعه های کف پوش تاب میخوره وقتی آدم پا رویشان میگذاره و چه جوری باید در کمدهای لباس را باز کنه که صدا نده و همه اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقا باعث میشن حس کنی توی خونه خودت هستی.
1398-12-12lilibooks
عشق از دست رفته هنوز هم عشق نامیده می شود، فقط کمی شکلش عوض می شود و رنگ سابق را ندارد. نمیتوانی لبخند او را ببینی یا برایش غذا بیاوری یا مویش را نوازش کنی نمی توانی او را دور زمین رقص بگردانی. ولی وقتی آن حس ها ضعیف می شود، حس دیگری قوی می شود. حسی به نام خاطره! خاطره شریک تو می شود. آن را می پرورانی. آن را میگیری و با آن می رقصی. زندگی باید تمام شود، اما عشق نه!
1398-12-12