اين کتاب شامل يک داستان تکاندهنده و پر از تصويرپردازيهاي بينظير و رماني ديگر از نويسندهي رمان پرفروش مردي به نام اوه است. در قسمتي از داستان ميخوانيم: «چشمان پيرمرد بهطور عجيبي خالي است. نااميدانه به شقيقههايش ميزند. پسرک دهان باز ميکند که چيزي بگويد؛ ولي وقتي اين صحنه را ميبيند، جلوي خودش را ميگيرد. در عوض آرام مينشيند و همان کاري را ميکند که پدربزرگ يادش داده بود اگر گم شد انجام دهد».
ارسال دیدگاه