كتاب متن سخنراني آلن بديو است كه پس از كشتار نوامبر ۲۰۱۵ برگزار شد. در اين حوادث، یک رشته از حملات تروریستی در پاریس منجر به کشتهشدن ۱۳۰ نفر از شهروندان فرانسوي شد.
وی ابتدا سعی می کند که ساختار جهان معاصر را برای حضار توضیح دهد که همانا غالب شدن ساز و کارهای سرمایه داری به خصوص در ۳۰ سال اخیر است. که از آن به عنوان پیروزی سرمایه داری در این چند دهه نام میبرد که یکی از آن ها "پیروزی ذهنی" است:
اما یک پیروزی ذهنی هم این پیروزی عینی سرمایه داری را همراهی میکند و آن نابودی کامل این ایده است که آیا راه دیگری ممکن است؟ ایده ذهنی که خود صاحبان سرمایه بیش از پیش بر آن دامن میزنند.
وی در مورد دولت ها اعتقاد دارد که آن ها فقط نوعی "میانجی" این ساختار گسترده جهانی هستند و این کمپانیهای بزرگ هستند که ابتکار عمل را در دست دارند. اما به عقیده وی در خیلی جاها امپریال از این هم جلوتر می رود و به جای پذیرش مسئولیت خطیر و پردرد ایجاد دولت های زیر قیومیتِ متروپل، خیلی ساده دولت ها را نابود میکند. زیرا که از این طریق می توان حوزه های جغرافیایی مملو از ثروت خفته، منطقه های آزاد، همراه با هرج و مرج و بدون وجود دولت به وجود آورد که در آن ها، در نتیجه، لازم نیست با هیولای ترس آوری که همواره یک دولت است وارد بحث شد، حتی اگر این دولت ضعیف باشد. و خیلی راحت تر می توانند با دارو دسته های مسلح که خود دارای قدرت بازرگانی هستند مذاکره کنند که مثال واضح آن داعش است. هر چند که آن ها نیز عمر کوتاه خود را داشته باشند.
به طور کلی آن ها را حوزه هایی به خصوص در آفریقا و خاورمیانه می دانند که باید یک دولت را کاملا نابود کرد و حوزه هرج و مرجی ایجاد کرد که همه در آن شاکی اند و گاه به گاهی به صورت نظامی در آن ها دخالت کرد. مانند عراق، لیبی، مالی، آفریقای مرکزی و حتی یوگسلاوی و ... .
بدیو در جای دیگری به طبقه متوسط جهان اشاره می کند که ۴۰ درصد جمعیت جهان و ۱۴ درصد ثروت جهان را در اختیار دارند در مقابل ۱۰ درصد جمعیتی که ۸۰ درصد ثروت جهان را در اختیار دارند و ۵۰ درصد جمعیتی که هیچ ندارند. و عنوان می کند که هدف این ۱۴ درصد طبقه متوسط که به هرحال به بخش نسبتا ضعیفی از منابع جهانی دسترسی دارند این است که "به سوی توده بزرگ تهی دستان پرت نشده و با آن ها هم هویت نگردد." و به این دلیل این طبقه در تمامیت خود نسبت به نژاد پرستی، خارجی ستیزی و تحقیر تهی دستان نفوذ پذیر است و بدیو یکی از ریشه های اصلی این اعمال تروریستی را در این مساله می داند.
در جهانی که این ۵۰ درصد تهی دستان که بیش از دو میلیارد نفر میشوند هیچ شمرده می شوند چون سرمایه آن ها را هیچ شمرده است، به این معنی که " آن ها نه مصرف کننده اند و نه نیروی کار. زیرا برای سرمایه افراد به این دو شیوه امکان موجودیت دارند، بروز این چنین خشونت هایی دور از ذهن نیست.
در آخر بدیو به جمع بندي بحث و تلاش براي ایجاد اندیشهای متفاوت میپردازد:
"در اينجاست که من به تراژدي فدرا، اثر راسين، ميانديشم. آنگاه که فدرا مجبور است عشقش را که عشقي جنايتبار است اعتراف کند، ميگويد: «درد من از راه دوری می آيد». ما نيز ميتوانيم بگوييم که منشأ درد ما جاي دورتري از مهاجرت، اسلام، خاورميانه ويران شده، آفريقاي به غارت رفته، و ... است. منشأ درد ما شکست تاريخی کمونيسم است. "
"در واقع، از خيلي دور ميآيد. منظور من از «کمونيسم» فقط نام آن است، نام تاريخي که براي جدایی از ساختار سرمايهداری سلطهگر انديشهاي استراتژيک ارائه کرد. احتمالا مُهر اين شکست از ميانه سالهای دهه هفتاد قرن گذشته زده شد. به همين جهت است که زمانبندي که ما پيشنهاد ميکنيم از سالهاي دهه هشتاد آغاز ميشود، هنگامي که آثار زيانآور شکست به شکل انرژي جديد سرمايهداری احساس شد.» در ادامه اين بخش بديو به توضيح شرایط لازم براي بازگشت به سیاست رهاییبخش ميپردازد و معتقد است فقدان اندیشه و سیاستی در جهانی که از درون سرمایه داری جدا باشد، چیزی است که ما از آن رنج میبریم. و علت این خشونت ها هم در اثر فقدان این اندیشه و سیاست است." و معتقد است این "اندیشه نو" باید به وجود آید:
"وضعیت اضطراری است، ولی یک اضطرار استراتژیکی که شامل همه می شود. این کار عمده است، کاری برای همه. این کارِ اندیشه است. دیدگاهی که تلاش خواهد کرد کاری کند تا تاریخ کج بشریت مسیر خود را تغییر دهد و از بدبختی تیره و تاری که در حال فرورفتن در آن است دور شود. من ذاتا خوش بین ثابت قدمی هستم، لذا فکر می کنم که در آینده چنین خواهد شد. اما وقت تنگ است. وقت تنگ است... "
علی محمدی (دانشجوی دکتری روان شناسی)
ارسال دیدگاه