فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم

علوم انسانی

مترجم : رویا رضوانی

«در جامعه ای که حکومتش "توتالیتر" است، آدم "ناچار است" با قدرت ارتباط مستقیم داشته باشد، راه گریزی وجود ندارد. به همین دلیل سیاست هرگز انتزاعی نمی شود - به صورت نیرویی خشن، بی رحم و آشکار باقی می ماند که تمام چند و چون زندگی ما را تعیین می کند: چه بخوریم، چطور زندگی کنیم و کجا کار کنیم. چنین حکومتی مثل یک مرض، مثل طاعون، مثل یک بیماری همه گیر، هیچ کس را مستثنی نمی کند. تناقض در این جاست که این دقیقاً همان روشی است که دولت توتالیتر با آن برای خود دشمن می پرورد: شهروندان سیاسی شده. "انقلاب مخملی" فقط حاصل کار سیاست مداران سطح بالا نیست، بیش از آن حاصل آگاهی شهروندان معمولی است که آلوده سیاست شده اند.»

اسلاونکا دراکویچ (متولد ۱۹۴۹) روزنامه نگار و رمان نویس اهل کرواسی است که در دانشگاه زاگرب ادبیات تطبیقی و جامعه شناسی خوانده است.
دراکویچ در ۱۹۹۲ این کتاب را نوشته است و این کتاب حاصل سفری است که در ژانویه و فوریه ۱۹۹۰ به کشورهای بلوک شرق اروپا داشته است. این زمان آغاز فروپاشی حکومت های تک حزبی در اروپای شرقی است و دراکویچ به این بهانه به مرور زندگی مردم در اروپای شرقی تحت حاکمیت توتالیتاریسم می پردازد. توتالیتاریسم یا تمامیّت خواهی اصطلاحی در علوم سیاسی است که توصیف گر نوعی حکومت است که دارای این خصوصیت ها می باشد: یک ایدئولوژی، محور حکومت است و یک سیستم تک حزبی متعهد به آن ایدئولوژی است که معمولأ توسط یک نفر رهبری می شود، یک پلیس مخفی وجود دارد و انحصار در رسانه های فراگیر و انحصار اقتصادی محدود کننده زندگی فرهنگی و اقتصادی در این نوع حکومت ها هستند.
نظام حاکم تقریبا بر تمام شئون زندگی شهروندان نظارت و کنترل دارد. حکومت تمامیت خواه می کوشد تا همهٔ جمعیت را برای تحقق بخشیدن به اهداف اقلیّتِ حاکم بسیج کند و فعالیت هایی که همسو با این اهداف نباشند تحمل نمی شوند.
ژوزف استالین که در دههٔ ۱۹۲۰ در اتحاد جماهیر شوروی به قدرت رسید و تا زمان مرگش در ۱۹۵۳ قدرت را در دست داشت در شوروی یک حکومت توتالیتاریست تشکیل داد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و تقسیم شدن اروپا بین متّفقین، در بلوک شرق احزاب کمونیستی متحد با شوروی بر سر کار آمدند و همچون شوروی حکومت های توتالیتاریست تشکیل دادند. یوگسلاوی سابق، چکسلواکی سابق، آلمان شرقی سابق، لهستان، مجارستان، رومانی، بلغارستان و آلبانی چنین سرنوشتی پیدا کردند. کنترل شدید آموزش و پرورش و رسانه ها در این کشورها، سرکوبی منتقدان و دگراندیشان و گفتمان مبتنی بر ایدئولوژی به جای گفتمان مبتنی بر حقایق و آمار منجر به فضای یأس و رکود در این کشورها شد و از آنجا که حاکمان این نظام ها، خود نیز در بند همان گفتمانی بودند که به مردم تحمیل کرده بودند خودشان هم از درک واقعیت ها عاجز بودند بنابراین این کشورها دچار یک سیکل معیوب ناکارآمدی سیاسی اقتصادی و "گفتمان انکار" شدند و در دهه ۱۹۹۰ یک به یک دچار فروپاشی شدند.
دراکویچ با زبان ساده به مرور پیش پا افتاده ترین امور زندگی روزمره در زمان حکومت های توتالیتر پرداخته است:
تهیه غذا، استخدام، تامین وسایل اولیه زندگی همچون پودر رختشویی، نوار بهداشتی و میوه جات، دسترسی به حقوق اولیه شهروندی و مهاجرت و پناهندگی.
روزمرگی تجاربی که دراکویچ در این کتاب توصیف کرده است باعث می شود زندگی در این نظام های ناکارآمد برایمان ملموس و مفهوم شوند. چیزی که دراکویچ بر آن تاکید دارد این است که چنین نظام هایی افراد را مایوس، ناامید و ناتوان می سازند چنان که پس از فروپاشی بحران های بزرگی در انتظار چنین جوامعی است چرا که مردم همفکری، تصمیم گیری و کار جمعی را نیاموخته اند. در نظام های توتالیتر رهبران به جای همه فکر می کنند، تصمیم می گیرند و دستورات خود را ابلاغ می کنند:
«قدرت سیاسی ممکن است یک شبه دست به دست شود، زندگی اجتماعی و اقتصادی ممکن است به سرعت از آن تبعیت کند اما شخصیت آدم ها که تحت تأثیر حکومت رژیم های توتالیتر شکل گرفته به این سرعت تغییر نخواهد کرد. ارزش های خاص و شیوه بخصوصی از تفکر و درک جهان چنان در عمق وجود و شخصیت مردم رسوخ کرده که معلوم نیست خلاصی از آن ها چقدر زمان می برد.»

دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)



قسمتی از کتاب

آنچه کمونیسم به ما القا کرده بود، دقیقا همان سکون و بی‌حرکتی بود، این بی‌آیندگی، بی‌رویایی، ناتوانی از تصور زندگی به شکلی دیگر. تقریبا امکان نداشت بتوانی به خود دلگرمی بدهی که این دورانی گذراست، خواهد گذشت، باید بگذرد. برعکس، یاد گرفته بودیم فکر کنیم هر کاری هم که بکنیم، وضع همیشه همان‌جور می‌ماند. نمی‌توانیم تغییرش بدهیم. به نظر می‌رسید گویی آن سیستم قادر مطلق، خودِ زمان را هم اداره می‌کند. به نظر می‌رسید کمونیسم ابدی است، ما به زندگی در آن محکوم شده‌ایم، خواهیم مرد و فروپاشی آن را نخواهیم دید. (کتاب کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم – صفحه ۳۶)

ارسال دیدگاه

 Ziba_Heidari

Ziba_Heidari

«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم» ناداستانی است که یک جامعه‌ی کمونیستی را روایت می‌کند، گونه‌ای از دیکتاتوری. دیکتاتوری‌ها تنها اسم‌های متفاوتی دارند اما در باطن همگی شبیه هم‌اند. اگرچه هر کدام شیوه‌های متفاوتی برای حکومت‌رانی پیش می‌گیرند اما تاثیرات یکسانی بر جوامع خود می‌گذارند. این کتاب روایت سختی‌های زندگی در یک جامعه‌ی کمونیستی و پس از آن است اما مهم‌ترین تفاوت آن با سایر کتاب‌های مشابه، روایت این وضع از زاویه‌ی دید زنان است. زنانی که شخصیتشان در جامعه‌ای دیکتاتور مآب و با کمبودهای فراوان شکل می‌گیرد. کمبودهایی که در نگاه اول، ساده و بسیار ابتدایی به‌نظر می‌رسند اما دقیق که می‌شوی می‌بینی همین نیازهای اولیه‌اند که شالوده‌ی انسان و انسان بودن را می‌سازند. اینجاست که درک می‌کنی وقتی زندگی‌ات در برطرف کردن نیازهای اولیه‌ی انسانی خلاصه شود، دیگر فرصتی برای رشد و شکوفایی نخواهی داشت.
نویسنده بارها در طول کتاب به این موضوع اشاره می‌کند که باوجوداینکه کمونیسم رفته اما کسانی که قسمت زیادی از عمرشان را در فضای دیکتاتوری و با سختی‌هایش گذرانده‌اند، عادت‌های زندگی در آن دوران را همچنان حفظ کرده‌اند و ترسِ تکرار دوباره‌ی آن سختی‌ها در جانشان رسوب کرده است و این ترس را با نگه‌داری وسایل دورریختنی، صرفه‌جویی بیش از حد و وصله پینه کردن‌ بروز می‌دهند.
نویسنده‌ی این کتاب خود یک مادر است و تفاوت‌های میان نسل خودش و دخترش را مقایسه می‌کند. تفاوتی که عجیب نیستند اما بسیار دردآورند. تفاوت‌هایی که رشد کردن در آن سختی‌ها و برآمدن از تمام کمبودها را کار شاقی نشان می‌دهد! کار شاقی که اسلاوانکا دراکولیچ به‌خوبی از پس آن برآمده است، چه در زندگی شخصی‌اش و چه در نوشتن این کتاب.

1398-12-03
 Saharafsooon

Saharafsooon

شاید هجده ماه پیش که بالاخره از تونل بیرون آمدیم، متوجه شده باشیم که این بیرون، همه چیز هم آن جور نیست که خوابش را می دیدیم. کم کم متوجه شده ایم این خودمان هستیم که باید سرزمین موعودمان را بسازیم. متوجه شده ایم که از این به بعد خودمان مسئولیت زندگی مان را بر عهده خواهیم داشت، و دیگر عذر موجهی نداریم که با آن وجدان معذبمان را آسوده کنیم. دموکراسی چیزی نیست که خودش بی هیچ زحمت و تلاشی از راه برسد. چیزی است که باید برای به دست آوردنش جنگید. و همین است که راه رسیدن به آن را اینقدر دشوار می کند.

1398-09-06
 Saharafsooon

Saharafsooon

دیگر روشن شده بود که سیستم خودکفایی که یوگسلاوی آنقدر به آن می بالید، فریبی بوده که جعل کرده اند تا ما را متقاعد کنند که خود ماییم که مقصریم ــ نه دولت یا حزب. این بی نقص ترین سیستم در میان حکومت های تک حزبی بود، که برقرار شده بود تا احساس گناه، تقصیر، شکست، یا ترس را در ما درونی کند، تا به ما بیاموزد خودمان چگونه باید افکار و اعمالمان را سانسور کنیم، و درعین حال، کاری کند تا احساس کنیم بیش از همه در اروپای شرقی آزادی داریم.

1398-09-06
 Saharafsooon

Saharafsooon

آدم ناچار است با قدرت ارتباط مستقیم داشته باشد راه گریزی وجود ندارد. به همین دلیل سیاست هرگز انتزاعی نمی شود. به صورت نیرویی خشن، بی رحم و آشکار باقی می ماند که تمام چند و چون زندگی ما را تعیین می کند: چه بخوریم، چطور زندگی کنیم و کجا کار کنیم. چنین حکومتی مثل یک مرض، طاعون، یک بیماری همه گیر، هیچ کس را مستثنی نمی کند. تناقض در اینجاست که این دقیقا همان روشی است که دولت توتالیتر با آن دشمنانش را می پروران د: شهروندان سیاسی شده.

1398-09-06
 Saharafsooon

Saharafsooon

دنیایی که من می شناختم در حال ویران شدن بود. ما همه راهی ناشناخته ها بودیم ــ راهی فضایی که می خواستیم، اما نمی شناختیم، شاید این فضای ناشناخته زیباتر از آن بود که بشود در آن زندگی کرد، مثل عروسک من که زیباتر از آن بود که بشود با آن بازی کرد. نمی دانم این احساس ناامنی، احساس آسیب پذیری، احساس کسی که انگار زمین زیر پایش خالی شده، این احساس ترس در برابر آنچه می خواهی اما نمی شناسی، آیا بهای رسیدن به آن آینده ای است که همچنان از ما می گریزد .

1398-09-06
 Saharafsooon

Saharafsooon

هیچ کس واقعا به آن سیستم اعتماد و اعتقادی نداشت، به سیستمی که چهل سال تمام، بلکه هم بیشتر، توانایی تأمین نیازهای اولیه شهروندانش را پیدا نکرد. وقتی رهبران داشتند درباره آینده ای درخشان حرف روی حرف می انباشتند، مردم مشغول ذخیره کردن آرد و شکر، شیشه دردار، پیاله، جوراب شلواری، نان خشک، چوب پنبه، طناب، میخ، و کیسه پلاستیکی بودند. فقط اگر سیاستمداران این بخت را می داشتند که به گنجه ها، سرداب ها، کمدها، و کشوهای ما سرکی بکشند ــ البته نه در پی یافتن کتاب ها و چیزهای ضد دولتی ــ می دیدند که چه آینده ای در انتظار طرح های بی نظیری است که برای کمونیسم ریخته اند. اما نگاه نکردند.

1398-09-06
 Saharafsooon

Saharafsooon

ما طوری رفتار می کنیم که انگار مکان عمومی به کسی تعلق ندارد. یا حتی از آن هم بدتر، انگار به دشمن تعلق دارد و وظیفه مقدس ما ایجاب می کند که با این دشمن در سرزمین خودش بجنگیم، و شاید حتی او را در همانجا از تاب و توان بیندازیم. فضای عمومی درست از بیرون در آپارتمان شروع می شود. اما مشکل اینجاست که در ذهن ما عمومی به معنای دولت است و دولت به معنای دشمن. اگر نمی توانی نظام را نابود کنی، باجه تلفن، دستگاه فروش بلیط، و پارکومتر را که می توانی خرد و خاکشیر کنی، گل های پارک را که می توانی لگدمال کنی. در این جنگ خاموش، این شهرهای ما هستند که بازنده اند.

1398-09-06
 Saharafsooon

Saharafsooon

در این گوشه دنیا آدم را همین‌جور بار می‌آورند، جوری که خیال کنی تغییر غیرممکن است. جوری بارَت می‌آورند که از تغییر بترسی، که وقتی عاقبت اولین نشانه‌های تغییر آشکار شد، به آنها بدگمان باشی، از آنها بترسی، چون همیشه دیده‌ای که هر تغییری فقط وضع را بدتر کرده.

1398-09-06

کتاب های مشابه