«آلبر کامو» در کتاب «سقوط» به مانند دیگر کتاب معروفش «بیگانه» سعی در به تصویر کشیدن زاویههای پنهانِ درون انسان دارد. کامو این کتاب را با زاویه دید تک گویی بیرونی روایت میکند. در کتاب سقوط مخاطب با قاضی (ژان باتیست کلمانس) روبهرو میشود که داستان پرفراز و نشیب زندگی خود، از اوج تا زمان سقوطش را برای فردی ناشناس شرح میدهد. «ژان باتیست کلمانس» در بار با غریبهای آشنا میشود و از شبی میگوید که زنی را میبیند که بهصورتی غیرعادی به لبههای پل نزدیک شده است. او با بیتوجهی از کنار زن میگذرد و بعد از چند قدم، صدای برخورد شیئی با آب را میشنود و از آن پس زندگی او دگرگون میشود. در کتاب سقوط مخاطب با فلسفه پیچیدهای روبهرو میشود. در این مورد ژان پل سارتر فیلسوف اگزیستانسیالت میگوید: «رمان «سقوط» زیباترین و فهمناشدنیترین کتاب کامو است.»
ارسال دیدگاه