تولد : «ماری آنری بِیل» با نام مستعار «استاندال»، متولد ۲۳ ژانویه ۱۷۸۳ میلادی در فرانسه، نویسندهی سبک رئالیسم قرننوزدهم میلادی بود. او در تاریخ ۲۳ مارس ۱۸۴۲، در سن 59 سالگی درگذشت.
هانری بل در طفولیت مادرش را از دست داد، و بهناچار در زمان کودکی میان یکمشت اقوام پدری که همه مستبد و خودرأی و عبوس و اخمو بودند و به کمترین بهانهای کتکش میزدند، بزرگ شد. طفلک، تحقیرها و خشم و کینههای خود را در سکوتی رنج بار فرومیخورد و همین وضع اثر عجیبی در روحیهاش بهجا گذاشت.
هانری در ۹ سالگی از «گرونوبل» گریخت و به پاریس آمد. ورود او مصادف با فردای روزی بود که «ناپلئون» کودتا کرده و امپراتوری خود را تشکیل داده بود. " بل " نیز با شوقوذوق بسیار به ماجرا کشانده شد و در قسمت کارپردازی ارتش ناپلئون استخدام گردید. وی دو روز پس از رفتن بناپارت به جبهه جنگ ایتالیا از معبر «سن برنار» گذشت و در پای قلعه به زیر رگبار آتش توپخانه رفت ولی عمرش به دنیا بود.
ازآنجا به «میلان» وارد شد و در جنگ «مارانگو» که از شاهکارهای جنگی ناپلئون است شرکت جست. سپس به پاریس بازگشت و چندین سال از عمر خود را به کشیدن نقشهها و طرحهای ادبی گذراند و تجاربی حساس به دست آورد. در سال ۱۸۰۶ مجدداً به خدمت کارپردازی ارتش ناپلئون درآمد و همراه امپراتور به «پروس» و سپس به «روسیه» رفت. این دوره از ادوار قهرمانی زندگی استاندال محسوب میشود، چه وی در این مدت توانست به ذوق و پشتکار خود میدان دهد و هوس سوزان خود را بدین ماجراهای سخت و مشقتبار تسکین بخشد.
در سال ۱۸۱۳ از خدمت ارتش کناره گرفت و پس از شکست ناپلئون، چون استاندال با طرفداران بازگشت خانواده «بوربن» سخت دشمن بود و تاب دیدار سلطنتطلبان و «ژزوئیت ها» و اشراف را نداشت، باآنکه ریاست اداره کل خواربار پاریس را به او دادند، حاضر به همکاری با مخالفان نشد و با فقر و پریشانی به «میلان» رفت ولی تنها چیزی که در آن شهر داشت نعمت آزادی بود.
از این به بعد دوران دیگری در زندگی استاندال شروع میشد ، بدین معنی که چون دیگر نمیتوانست از فعالیت و کار خود لذت ببرد، لذت دنیا را در شعر و موسیقی و سفر و عشق و ادبیات جست ؛ چون او از کودکی مفتون هنر بود و اصول نقاشی و موسیقی را فراگرفته بود و اطلاعات وسیع وی در این هنرها به نحو بارزی در آثارش نیز به چشم میخورد. وی پس از چندی مورد سوءظن پلیس اتریش واقع شد و از میلان تبعید گردید و دومرتبه به پاریس برگشت بازگشت او مصادف با انقلاب ژوئیه بود و این واقعه او را بسیار شاد و خرسند ساخت، چون به عقیده او «لویی فیلیپ» بیش از شارل دهم و لویی هیجدهم قابلتحمل بود.
استاندال بین سالهای ۱۸۱۵ و ۱۸۳۰ شغل و کاری نداشت و تقریباً جز قلم وسیلهی دیگری جهت تأمین معاش برایش باقی نمانده بود. او در این مدت نویسندگی را بهعنوان حرفهای انجام میداد، اما پس از ۱۵ سال که توانست برای تأمین معاش خودکاری بیابد نویسندگی را به خاطر هنر انجام میداد و این دوران در حقیقت اوج معنوی کارهای وی است. در سال ۱۸۳۰ «گردشهای رم» را منتشر کرد و این اثر قدرت وی را به روشنفکران شناسانید و در سال ۱۸۳۱ توانست شاهکار جاودانه خود را به نام « لوسین لوان» یا «سرخ و سیاه» را منتشر کند که در آن زمان کمترین استقبالی از آن نشد و در سال ۱۸۳۹ نیز شاهکار دیگر خود را به نام «صومعه پارم» منتشر کرد.
استاندال نویسندهای است رئالیست و توانا که سبکی بسیار خشک و عاری از تکلف دارد. رمانتیکهای همعصر او بههیچوجه پی به زندگی پراحساسی که در بین آثار او موج میزد نمیبردند و او را نویسندهای بیارج میدانستند، ولی او علیرغم قضاوت احمقانه و ناشی از تعصب آنان همچنان به نوشتن ادامه میداد.
خودش میگفت: «من برای مشتی خواص مینویسم، حرفهای مرا در سال ۱۸۸۰ خواهند فهمید.»
اتفاقاً همینطور هم شد زیرا در آن ایام (تقریباً سال ۱۸۸۰) پی بردند که این نویسنده توانا چه حساسیت و روشنبینی عجیبی داشته و چگونه از دنیا و مافیها - یعنی از عالم خارج - بریده و به سیر و سیاحت درون انسان پرداخته و در تجزیهوتحلیل روان آدمی حتی از جزئیات نیز غافل نبوده و در این راه وظیفهای خطیر را به نحوی احسن انجام داده و بهحق لقب «کاونده قلب آدمی» برازنده اوست.
یک روز در ماه مارس سال 1842،(59 سالگی) به مهمانی ناهار بزرگ رسمی وزارت امور خارجه رفت و عصر همان روز، وقتی در «بولوار» قدم میزد، ناگهان سکته کرد. او را به منزلش بردند و روز بعد، از دنیا رفت.
آثار
۱. خاطرات یک سیاح
۲. آرماسن
۳. عشق - مجموعه داستان (۱۸۲۲)
۴. گردشهای رم (۱۸۲۲)
۵. سرخ و سیاه (۱۸۳۸)
۶. صومعه پارام (۱۸۳۹)
«تنها ذرهی ناچیزی امید کافی است تا تولد عشق را باعث شود.»
ارسال دیدگاه