ترس و لرز (Frygt og Bæven) یکی از برجستهترین آثارسورن کیرکگور (یا کیرکگارد) فیلسوف دانمارکی است، وی این کتاب را برای جاودانه کردن نام خود کافی میدانست. نام کتاب برگرفته از آیه ۱۲:۲ انجیل نامهٔ پولس به فیلیپیان است: «نه تنها هنگام حضورم، بلکه حال در غیابم، با رغبت بسیار بیشتر، همچنان تلاش کنید که نجات خود را با ترس و لرز به انجام رسانید». در این اثر کریکگور تلاش میکند تا وحشت و اضطراب ابراهیم هنگام قربانی کردن پسرش اسماعیل را درک کند.
ترس و لرز ابتدا توسط سید محسن فاطمی در سازمان تبلیغات اسلامی و سوره مهر منتشر شد، اما عبدالکریم رشیدیان در سال ۱۳۷۸ ترجمه دیگری از آن ارائه کرد که نشر نی آن را در ۱۷۶ صفحه به بازار روانه کرد. این ترجمه تاکنون بارها تجدید چاپ شده است.
ترس و لرز را باید در کنار اثر دیگری از کیرکگور به نام «تکرار» خواند، این دو معنای یکدیگر را کامل میکنند. هر دو اثر دغدغهی ایمان دارند و به اخلاقیات میپردازند. «ترس و لرز» کتاب ابراهیم است و «تکرار» کتاب ایوب. «ایوب مثل قهرمانهای ایمان به آدم اطمینان خاطر نمیدهد، بلکه تسکین موقت میبخشد».
این کتاب کتاب پرسشهاست و در دنیای فلسفه از دل پارادوکسهای درونی سر برمیآورد تا آنچه را که میبیند توصیف کند و در این توصیف، تصویری دیگرگون از هستی به خواننده میدهد. بیش از یک قرن از انتشار ترس و لرز میگذرد، با این حال هنوزهم برای خوانندگان جالب و قابل توجه است. برای درک کتاب لازم است که علاوه بر ایمان به خدا، آن را فهمیده باشید. کیرکگور «ترس و لرز»، «تکرار» و بسیار دیگر از آثار خود را با نام مستعار نوشته است.
اکرم حیدری
مسیحیت - فلسفه
۱۷۶ صفحه - رقعی (شومیز)
ارسال دیدگاه
Elahemalekmohammadi
یعقوب دوازده پسر داشت که یکی از آنان را دوست می داشت؛ ابراهیم تنها یک پسر داشت، پسری که دردانه او بود.
1399-02-01با این همه ابراهیم ایمان داشت و شک نکرد، او به محال ایمان داشت. اگر ابراهیم شک کرده بود آنگاه کاری دیگر، کاری شکوهمند انجام می داد؛ زیرا ابراهیم چگونه می تواند کاری که سترگ و شکوهمند نباشد انجام دهد! او به کوه موریه می رفت، هیزمها را می شکست، آتش را می افروخت، کارد را می کشید و خطاب به خداوند بانگ می زد: «این قربانی را خوار مدار، این بهترین چیزی نیست که در اختیار دارم، این را نیک می دانم، زیرا یک پیرمرد در قیاس با فرزند موعود چیست؟ اما این بهترین چیزی است که می توانم به تو ارزانی دارم. بگذار اسحاق هرگز از آن چیزی نداند، تا در سالهای جوانیش آسوده باشد.» و آنگاه کارد را در سینه خویش می نشاند. او در جهان ستایش می شد و نامش فراموش نمیگردید؛ اما ستایش شدن چیزی است و ستاره راهنمای نجات مضطربان شدن چیز دیگر.
ما در کتابهای مقدس می خوانیم: «و خداوند ابراهیم را امتحان کرد و به او گفت ای ابراهیم، کجایی؟ و ابراهیم پاسخ داد: اینجایم». ای خواننده ای که روی سخنم با توست، اگر تو به جای او بودی و از دور فرا رسیدن سرنوشت سهمگین را می دیدی آیا به کوهها بانگ نمی زدی که بر من بیافتید» و به تلها که «مرا پنهان کنید»؟ یا اگر نیرومندتر می بودی پاهایت آهسته در راه حرکت نمی کرد و راه قدیمی را نمی جست؟ اگر خطاب می شدی آیا پاسخ میدادی یا نه؟ شاید زیر لب و با زمزمه پاسخ میگفتی؟ نه به گونه ابراهیم که شادمانه، سرافراز و مطمئن به بانگ بلند پاسخ داد «اینجایم». سپس می خوانیم «ابراهیم بامداد پگاه برخاست» و شتابان بیرون شد بدانگونه که گویی به جشن می رود و صبح زود بود که به ارض موعود موریه رسید. او هیچ چیز به سارا، هیچ چیز به العازر نگفت. زیرا چه کسی می توانست او را بفهمد؟ آیا امتحان به واسطه همان طبیعتش از او پیمان سکوت نگرفته بود؟ او هیزمها را شکست، اسحاق را بست، آتش را افروخت وکارد را کشید. ای خواننده من! بسا پدرانی که مرگ فرزند برایشان با از دست دادن عزیزترین چیز در جهان یکسان بود و آنان را از هر امیدی به آینده تهی می کرد، اما هیچ یک از آنان فرزند موعود به معنایی که اسحاق برای ابراهیم بود نبودند. بسا پدرانی که فرزند از دست داده اند، اما خدا، اراده تغییر ناپذیر و درک ناشدنی قادر متعال، دست خدا بود که فرزند را گرفته بود. با ابراهیم چنین نبود. برای او آزمایشی دشوارتر مقدر شد...