یه کتاب قشنگ. بیشتر مخصوص نوجووناست ولی من از خوندن کتابای نوجوان هم لذت میبرم. داستان پسربچهای به اسم جکسونه که دوست داره همیشه واقعیاتو ببینه و دلیل هرچیزیو کشف کنه. وقتی سر و کلهی دوست خیالیش پیدا میشه سعی میکنه براش دنبال دلیل علمی بگرده و ماجراهایی که پیش میاد رو خودتون بخونید. درکل نویسنده میخواد بگه همیشه لازم نیست برای هرچیزی دنبال دلیل باشیم خیلی وقتا فقط کافیه از اتفاقاتی که میفته لذت ببریم. همین. کتاب قشنگی بود من عاشق شخصیت کرنشا (دوست خیالی جکسون) شدم. آخه پیشوئه. اگه طبق توضیحاتم از کتاب خوشتون اومد بخونیدش. راستی یه چیز خیلی جالب این که تو دورهای که خیلی کتابا متاسفانه یا ویراستار ندارن یا اسم ویراستار رو نمینویسند، توی شناسنامهی این کتاب با سرپرست ویراستاری، ویراستاران و بازخوانی نهایی مواجه میشید و خیلی دستاندرکاران دیگه که واقعا مایهی خوشحالیه. مرسی نشر پرتقال.
عذاب وجدان گرفتم که چرا از این کار عذاب وجدانی ندارم! منظورم این است که من از فروشگاه جنس بلند کرده بودم، چیزی را برداشتم که مال من نبود و مجرم به حساب میآمدم. اما به خودم گفتم:"توی طبیعت به این میگن هرکی زورش بیشتره، زنده میمونه. نخوری، میخورنت. نکشی، میکشنت" این جور جملهها را معمولا در فیلمهای راز بقا، مثلا وقتی شیر گورخر را میخورد، بیشتر میشنوی. خب البته من شیر نبودم، یکی بودم که درست را از غلط تشخیص میداد، اما باز هم اشتباه میکرد. راستش را بخواهم بگویم، از دزدی حس بدی داشتم، اما از اینکه دروغ گفته بودم، بیشتر حالم بد شد. اگر از آن دست افرادی هستید که همیشه به دنبال واقعیتها میگردید، به شما پیشنهاد میکنم یک بار دروغ بگویید، حتم دارم این کار برایتان سخت میشود. بگذریم. با اینکه اصلا حس خوبی نداشتم، اما بهرحال، مشکلی را حل کرده بودم. رابین آنقدر تند تند شیشهها را سرکشید که همهاش را روی کتاب یوزپلنگ من بالا آورد. با خودم فکر کردم احتمالا این هم تنبیه من است.
ارسال دیدگاه
darya
یه کتاب قشنگ. بیشتر مخصوص نوجووناست ولی من از خوندن کتابای نوجوان هم لذت میبرم.
1399-01-10داستان پسربچهای به اسم جکسونه که دوست داره همیشه واقعیاتو ببینه و دلیل هرچیزیو کشف کنه. وقتی سر و کلهی دوست خیالیش پیدا میشه سعی میکنه براش دنبال دلیل علمی بگرده و ماجراهایی که پیش میاد رو خودتون بخونید.
درکل نویسنده میخواد بگه همیشه لازم نیست برای هرچیزی دنبال دلیل باشیم خیلی وقتا فقط کافیه از اتفاقاتی که میفته لذت ببریم. همین.
کتاب قشنگی بود من عاشق شخصیت کرنشا (دوست خیالی جکسون) شدم. آخه پیشوئه.
اگه طبق توضیحاتم از کتاب خوشتون اومد بخونیدش.
راستی یه چیز خیلی جالب این که تو دورهای که خیلی کتابا متاسفانه یا ویراستار ندارن یا اسم ویراستار رو نمینویسند، توی شناسنامهی این کتاب با سرپرست ویراستاری، ویراستاران و بازخوانی نهایی مواجه میشید و خیلی دستاندرکاران دیگه که واقعا مایهی خوشحالیه. مرسی نشر پرتقال.
darya
عذاب وجدان گرفتم که چرا از این کار عذاب وجدانی ندارم! منظورم این است که من از فروشگاه جنس بلند کرده بودم، چیزی را برداشتم که مال من نبود و مجرم به حساب میآمدم.
1399-01-10اما به خودم گفتم:"توی طبیعت به این میگن هرکی زورش بیشتره، زنده میمونه. نخوری، میخورنت. نکشی، میکشنت"
این جور جملهها را معمولا در فیلمهای راز بقا، مثلا وقتی شیر گورخر را میخورد، بیشتر میشنوی.
خب البته من شیر نبودم، یکی بودم که درست را از غلط تشخیص میداد، اما باز هم اشتباه میکرد.
راستش را بخواهم بگویم، از دزدی حس بدی داشتم، اما از اینکه دروغ گفته بودم، بیشتر حالم بد شد.
اگر از آن دست افرادی هستید که همیشه به دنبال واقعیتها میگردید، به شما پیشنهاد میکنم یک بار دروغ بگویید، حتم دارم این کار برایتان سخت میشود.
بگذریم. با اینکه اصلا حس خوبی نداشتم، اما بهرحال، مشکلی را حل کرده بودم.
رابین آنقدر تند تند شیشهها را سرکشید که همهاش را روی کتاب یوزپلنگ من بالا آورد. با خودم فکر کردم احتمالا این هم تنبیه من است.