کتاب مصور حاضر، داستاني آموزنده و اقتباسشده از مرزباننامه است که با زباني ساده و روان براي گروه سني (ج) نگاشته شده است. در اين داستان مسافري ديوي را از چاه رهايي ميبخشد. آنگاه به شهر زامهران ميرود که رسم در آن شهر چنين بوده که در روزي معين از سال غريبي نورسيده را قرباني ميکردند و اگر نمييافتند بهقيدقرعه يکي از مردم شهر را برميگزيدند. قرعه به آهنگر افتاده بود. چون اين مرد که دوست او بوده از راه ميرسد آهنگر بهپيش شحنه ميرود و اين مرد را بهجاي خود در بلا مياندازد. مهمان را به سياستگاه ميبرند و او بهناچار نام ديو را بر زبان ميراند. پسر پادشاه شهر ديوانه و متشنج ميشود و پس از مدتي ديو از درون او آواز ميدهد اگر شفايش را ميخواهيد بايد آن مرد غريب را آزاد کنيد.
ارسال دیدگاه