فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

ماجراهای عاشقانه

علوم انسانی

مترجم :

یک بعد از ظهر پائیزی، یک مرکز مشاوره، روی یک مبل نشسته ام. یک میز کوچک و یک فنجان چای داغ. استراحت کوتاهی بین دو مراجع. به بخاری که از فنجان بلند می شود نگاه می کنم و به آهنگ ملایمی که از سالن مرکز به گوشم می رسد، گوش می سپارم. خانم منشی در می زند و وارد می شود:
-مراجع بعدی تان آمده اند.
-"بفرمائید تشریف بیاورند.
خانم جوانی وارد می شود و سلام می کند. پس از یک احوالپرسی کوتاه مشکلش را عنوان می کند: "من خیلی اضطراب دارم آرامش ندارم، بی قرارم، فکرم مشغول است، زود عصبانی می شوم، راحت نمی توانم بخوابم، گاهی آنقدر عصبی می شوم که ناخن هایم را می جوم یا موهایم را می کنم و ..."
خیلی از آدم هایی که پیش من می آیند در اولین جلسات مشکلشان دقیقا شبیه به هم هست: اضطراب یا افسردگی یا... اما وقتی چند جلسه می گذرد و دروازه دنیای درونشان را می گشایند و مرا به دنیایشان راه می دهند می بینم که هر کدام داستانی دارند متفاوت. به قول دکتر یونگ: "هر آدمی داستان نگفته ای دارد، شنیدن این داستان برای درمان ضروری است."
آرام آرام سمیرا شروع به بازگو کردن داستانش کرد. سال دوم دانشگاه بود که با یکی از همکلاسی هایش رابطه صمیمانه ای پیدا کرد همه داستان از یک جزوه شروع شد. جزوه ای که ناکامل بود و لازم بود سمیرا چند بار جزوه حمید را بگیرد . هر بار که چنین فرایندی شروع می شود از چیزی به کوچکی یک جزوه آغاز می گردد. یک صحبت آرام آرام صمیمی می شود، یک کار مشترک، یک فکر مشترک و ...
آرام آرام نگاه ها آشناتر می شوند، لبخندها دوستانه تر می شوند، کلمات خودمانی تر می شوند و این ماجرا آنقدر آرام و تدریجی پیش می رود که نه سمیرا و نه حمید هیچکدام نمی دانند که کی، کجا و چگونه این دلبستگی اینقدر شدید شد؟
* * *
آدم ها در استخر، رودخانه، دریاچه و دریاها شنا می کنند اما کمتر پیش می آید که آدم ها در استخر غرق شوند در حالی که آدم های زیادی در دریا غرق می شوند. می دانید چرا؟ در وسط استخرهای شنا طنابی بسته شده است که هر کسی وارد استخر می شود می داند که کجا کم عمق و کجا پرعمق است بنابراین کسی که شناگر ماهری نیست در محدوده بی خطر شنا می کند اما در دریا چنین مرزی وجود ندارد ابتدا عمق آب تا قوزک پاست، بعد آرام آرام به زانو و سپس به کمر می رسد و یواش یواش تا سینه و گردن می آید. آنقدر سطح آب به تدریج بالا آمده که همینطور که شناگر آرام آرام جلو آمده هیچوقت احساس خطر نکرده چرا که در هر قدم فقط آب به اندازه یک بند انگشت بالا آمده است. اما ناگهان یک موج سنگین شناگر را چند متر جابجا می کند و آنوقت اوضاع دیگر از کنترل شناگر در می رود...
* * *
سمیرا و حمید نمی دانستند که کجا، چه وقت و چگونه به هم دلبسته شدند ولی یک روز متوجه شدند که "بدون هم نمی توانند زندگی کنند". هر روز چند ساعت مکالمه تلفنی بین شان وجود داشت و هر گاه کوچکترین فرصتی پیش می آمد که همدیگر را ببینند، با هم قرار می گذاشتند. با هم از همه چیز می گفتند و می خندیدند و احساس شادمانی می کردند و حس می کردند که خوشبخت هستند. سمیرا و حمید تنها کسانی نبودند که به هم دلبسته می شوند این پدیده یکی از شایع ترین پدیده های جهان است! در همه فرهنگ ها و برای همه آدم ها و همه سن ها پیش می آید.

دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)



محمدرضا سرگلزایی
محمدرضا سرگلزایی محمدرضا سرگلزایی (متولد ۰۴ آبان ۱۳۴۹، زابل) روان‌پزشک، شاعر و نویسنده و پژوهشگر حوزه‌های فلسفه و اسطوره‌شناسی اهل ایران است.

کتاب های مشابه