موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن 14
داستان درباره پسری است به نام "محمد "که در عشقی یک طرفه، به دختر دایی خود، "فرشته "دل میبندد .از سوی دیگر "فرشاد "ـ دوست صمیمی محمد ـ در یکی از مسافرتهای خود به شمال، بر حسب اتفاق با "فرشته "آشنا میشود و پس از مدتی آن دو به طور پنهانی باهم ازدواج میکنند .پس از چندی، در تهران زمان عروسی "محمد "و "فرشته "تعیین میشود و در همان زمان "فرشته "درمییابد که باردار است .روزی "فرشته "بر اثر بیاحتیاطی به دریا پرتاپ شده، جان میسپارد" .محمد "هنگام تحویل جسد فرشته درمییابد که او باردار بوده، به همین دلیل گمان میبرد که "فرشته "مورد سوء قصد "فرشاد "قرار گرفته است . با این افکار، "محمد "پس از آشنایی با "غزل "ـ دختر عموی فرشاد ـ تصمیم میگیرد همان بلا را بر سر "غزل "بیاورد .اما در لحظه اجرای تصمیم متوجه میشود که به "غزل "علاقهمند است ...
ارسال دیدگاه