بازتاب نفس صبحدمان (کلیات اشعار فریدون مشیری)
فریدون مُشیری (زادهی ۱۳۰۵- درگذشتهی ۱۳۷۹) شاعر معاصر ایرانی است.
مشیری همیشه در مقابل وسوسه انتشار مجموعهی کامل اشعارش مقاومت میکرد و بر این باور بود که دیوان اشعار یک شاعر بایستی پس از مرگ او منتشر شود تا اینکه در اوائل سال ۱۳۷۹ اجازهی چنین کاری را داد. «بازتاب نفس صبحدمان» از همان زمان شکل گرفت، کاری که نخست با توجه به انتشار تک تک زیر مجموعههای آن به نظر آسان نمینمود، بیش از یک سال طول کشید و اگر همت دو یادگارش بهار و بابک نبود، شاید درستی و آراستگی شعرها این گونه نبود که اکنون پیش روی شماست.
شعر مشیری شعری عاشقانه، لطیف، نرم، اندوهگین، رمانتیک، سطحی، احساساتی و در عین حال بسیار صمیمیست. در مرز میان شعر کهن و شعر نو و البته با گرایش مسلط به شعر نو سیر میکند. سادهسرایی از ویژگیهای شعری اوست. او با بیانی شاعرانه از مسایلی سخن میگوید که کم و بیش زندگی روزانهی آدمیان را پر کردهاست و به همین خاطر به ذهن تودهی مردم نزدیکتر است و در میان اقشار شعرخوان جامعهی ما طیف وسیعتری را به خود جلب کرده است. در اغلب اشعار مشیری نوستالژی دوری از معشوق در قالب خاطرات، به نحو زیبایی به تصویر کشیده شده که بارزترین و معروفترین نمونهی آن شعر «کوچه» است.
«عبدالحسین زرینکوب» دربارهی شعر مشیری مینویسد: «در طی سالها شاعری، فریدون از میان هزاران فراز و نشیب روز، از میان هزاران شور و هیجان و رنج و درد، همواره آنچه را به روزگار تعلق دارد، به دست روزگاران میسپارد و به قلمرو افسانههای قرون روانه میکند. چهل سالی - بیش و کم - هست که او با همین زبان بیپیرایهی خویش، واژه واژه با همزبانان خویش همدلی دارد. زبانی خوشآهنگ، گرم و دلنواز، خالی از پیچوخمهای بیان ادیبانهی شاعران دانشگاهپرورد و در همان حال خالی از تأثیر ترجمههای شتابآمیز شعرهای آزمایشی نوآوران غرب.»
الهه ملکمحمدی
شعر فارسی - قرن 14. ۸۶۰ صفحه - (در۲جلد )
ارسال دیدگاه
BabakM
شعرا فریدون مشیری خیلی لطیفه، بخصوص برا امثال منی که دائم کارم با بنا و گچ و خاکه، باعث میشه که بتونم تعادلا تو زندگیم بیارم. هرشب که میام خونه چن خطی ازش میخونم.
1398-08-01BabakM
حالیا معجزه باران را باور کن
1398-08-01و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را باور کن