«زوربای یونانی» را جوان روشنفری روایت میکند که تصمیم میگیرد برای مدتی کتابهایش را کنار بگذارد و برای راهاندازی مجدد یک معدن زغال سنگ به جزیره کرت سفر میکند. او را در این راه مردی یونانی به نام آلکسیس زوربا که بر حسب اتفاق با هم آشنا شدهاند، همراهی میکند. در این سفر زوربا تأثیر بسیار عمیقی بر مرد میگذارد و راوی در پایان به درک تازه ای از زندگی و لذتهای آن میرسد. از این کتاب یک اقتباس سینمایی موفق در سال ساخته شدهاست.
موضوع(ها):
داستانهای یونانی - قرن ۲۰م.
ارسال دیدگاه
Venoos
زندگی آدمی جادهای است پر فراز و نشیب و همۀ آدمهای عاقل با ترمز بر آن حرکت میکنند. لیکن من مدتهاست که ترمز خود را ول کردهام. و همینجاست، ارباب که ارزش من معلوم میشود. چون من از چپه شدن نمیترسم. ما مکانیکها به خارج شدن ماشین از خط میگوییم چپه شدم. خدا مرگم بدهد اگر ذرهای به چپه کردنهای خودم اهمیت بدهم. من شب و روز دو اسبه میتازم و هرچه دلم بخواهد میکنم و به جهنم اگر ریغ رحمت را سر کشیدم. مگر چه از دست میدهم؟ هیچ، به هرحال اگر هم آهسته و آرام بروم باز خواهم مرد! و این یقین است! بنابراین بکوبیم و برویم!
1398-12-05