سمت تاریک کلمات چهارمین کتاب حسین سناپور، داستاننویس ایرانی، است که نخستینبار در سال ۱۳۸۵ توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است. چهارمین کتاب حسین سناپور که شامل هشت داستان به نام های خواب مژههات - خیابانهای نیمهشب، کابوس بیداری، با تو حرف میزنم، با تو، دلم سنگین، زبانم تلخ، بگذار همینطور ادامه پیدا کند، برکهی من، خانه باید خانه باشد است. این مجموعهداستان دربارهی رابطهی انسان شهری معاصر با دیگران و محیط پیرامونش است؛ انسانهایی که تنهاییشان با حضور یک نفر از بین رفته و دست به افشا کردن رازهایش میزند. این اثر در سال ۱۳۸۴ برندهی جایزهی بهترین مجموعهداستان کوتاه در ششمین دورهی جایزهی گلشیری شده است.
فرناز ابراهیمی
ارسال دیدگاه
mryshahr
كتاب شامل 8 تا داستان كوتاه بود. به قول نوشتهي پشت جلد كتاب: رابطهي انسان شهري معاصر با ديگران و محيط پيرامونش دست مايهي هشت داستان اين مجموعه است.
1398-07-24داستان اولي (خواب مژههات) داستان يه مرد معتاد بود كه عاشق يه دختري شده و داره باهاش حرف ميزنه و وراجي ميكنه و دختره خوابش مياد و اعصاب طرف رو نداره!
داستان دوم (خيابانهاي نيمه شب) مكالمهي تلفني نصفه شب بين يه زن و مرد رو نشون ميده. زنه همين جوري شماره گرفته تا با يكي حرف بزنه چون تنها بوده، ولي مرده فكر ميكنه زن خودشه كه چند ماه پيش چون بچهاش افتاده خونه رو ترك كرده و رفته. با اون مكالمات به يه سري باورها درباره زنش ميرسه. اينم بد نبود.
داستان سوم (كابوس بيداري) هم داستان يه مردي هست كه زنش رو با وجود اينكه دوست داشته طلاق داده و حالا همه دارن بهش زنگ ميزنن و از خواب بيدارش ميكنن و ازش ميپرسن چرا و .... اين يكي رو يه جورايي بيشتر پسنديدم.
داستان چهارم (با تو حرف ميزنم، با تو) داستان مردي بود كه عاشق يه مجري تلوزيون شده و برنامهاش رو ميبينه و باهاش حرف ميزنه...
داستان پنجم (دلم سنگين، زبانم تلخ) باز هم مكالمه تلفني يه پدرزن و داماد رو توي صبح اول روز اول زندگي مشتركش نشون ميده. پدره توهم برش داشته كه دخترم اومده خونه و داره زار زار گريه ميكنه در حالي كه دختره راحت خوابيده.
داستان ششم (بگذار همين طور ادامه پيدا كند) روايتگر زندگي يه دختر و پسره. پسره به دختره ميگه به درد هم نميخوريم و دختره تا مرز جنون و خودكشي پيش ميره. آخر پسره ميگه خب باشه فعلاً همين جوري ادامه بديم تا ببينيم چي ميشه. دختره كه بيدار شده بوده هر روز بيشتر پيشرفت ميكرده ولي پسره هر روز فرو ميرفته و ...
داستان هفتم (بركهي من) هيچ چيز خاصي كه من بگم داستان بود نداشت! يه مشت خيالات مبهم يكي بود كه همه خاطرات زندگيش جلو چشمشه. كل داستان 2 صفحه هم نبود ولي گويا يه عمر رو ميخواست تو خودش بگونجونه كه به نظر من ناموفق بود.
و داستان آخر (خانه بايد خانه باشد) زن نقاش و مرد نويسندهاي رو نشون ميداد كه به دنبال خونهاي بودن كه روح داشته باشه و ...
به نظرم خيلي از داستانها حرفي براي گفتن نداشت. حداقل اونجوري نبود كه اگه بعد از چند ماه از يكي بپرسي فلان داستان فلان نويسنده چي بود تو ذهنش مونده باشه. صحنههايي رو روايت كرده بود كه اگه روايت نميشد هم جاي خاليش حس نميشد!!!
اگر ميخواستم از بين اين 8 تا داستان بهترين ها رو انتخاب كنم يكي داستان ششم (بگذار همين طور ادامه پيدا كند) بود كه اتفاقاً تنها حرف زدني كتاب رو داشت كه پشت جلد كتاب هم نوشته شده بود، يكي هم (خانه بايد خانه باشد) كه ميشد يه حس يا يه روح رو توش درك كرد. بقيه خيلي بي روح بود يا اگه روح هم داشت خيلي سرد بود.
29/دي/87
mryshahr
بعضيمان يك مرتبه بيدار ميشويم، بعضي آهسته، و بعضي هيچ وقت. اما اگر بيدار شويم، ديگر فكر و نظر ديگران هيچ تأثيري در حالمان ندارد. اين كه وقتي ما را ميبينند چشمانشان برق بزند، يا برعكس، پرههاي دماغشان با نفرت باز و بسته شود، هيچ اهميتي ندارد. مهم فقط اين است كه خودمان جلو آينه كه ميايستيم چه ميبينيم. اگر نتوانيم جلو آينه بايستيم و به خودمان نگاه كنيم، يا اگر نتوانيم با خيالهامان بازي كنيم، نتوانيم و نخواهيم كه به هيچ چيز و هيچ كس فكر كنيم، چه كار ميكنيم؟ شايد همان كارهايي كه معشوق من كرد، يا من دارم ميكنم.
1398-07-24