نمایشنامهی مرگ یزدگرد نوشتهی بهرام بیضایی نویسنده و کارگردان ایرانی است که توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان به چاپ رسیده. بهرام بیضایی خود در سال ۱۳۶۰ فیلمی از روی همین نمایشنامه ساخت. زبان آرکائیک(باستانگرا) و پارسینویسی بیضایی ، چندگانگی روایتها و گذشتهای که در حال دوباره از نو ساخته میشود، از شاخصههای مهم این اثر است.
نمایشنامه به جریان مرگ یزدگرد سوم میپردازد که از دست سپاه اعراب گریخته و به آسیابی در نزدیکی مرو پناه آورده. داستان از زبان آسیابان، زن و دختر او بیان میشود که هر کدام روایت مخصوص به خود را دارد که با دیگری متفاوت است. این تعدد دیدگاه موبدان را که خواستار یک روایت درست و حقیقیاند، گمراه میکند. شکی که در عمق جانشان کمکم زنده میشود، شکی است بزرگتر؛ تردیدی که بیضایی خواستار آن است، یک بازنگری دربارهی آنچه به آن معتقدیم از شخص گرفته تا یک نوع باور و حتی خود تاریخ.
موبد، سرکرده و سردار سپاه یزدگرد سوم پی او تا آسیاب میآیند و با یافتن لباس و اسباب او میخواهند آسیابان، زن و دخترش را به جرم کشتن پادشاه محاکمه کنند. در این بین از آنها میخواهند توضیح دهند که چگونه پادشاه را به قتل رساندهاند. یکی میگوید پادشاه را به جرم تجاوز به همسرش کشته، دیگری میگوید جسدی که با جامهی پادشاه بر میانهی آسیاب افتاده، آسیابان است که به دست پادشاه کشته شده تا همه تصور کنند که پادشاه مرده است و... . بیرون از آسیاب سپاه شاه مقتول با اعراب مسلمان در جنگ و گریزند. سربازی خبر از پیشروی اعراب میآورد. همسر آسیابان میگوید که داوری به پایان نرسیده است و اینک داوران اصلی با درفشهای سیاه، از راه میرسند.
بهرام بیضایی به نقد جامعهی فاسد ساسانی و موبدانی- که حتی چهرهی شاه خود را ندیدهاند- میپردازد که یک پادشاهی را قدمبهقدم از درون از پا درآوردهاند. از خلال دیالوگها میتوان به چرایی تنفر مردم از حکومت دوران خود، دادهای دادخواهی نشدهشان و عدم تمایلشان برای ایستادگی مقابل دشمن پی برد.
فاطمه محمدبیگی
ارسال دیدگاه
CherikehTara
بیضایی استاد نوشتنه، تاریخ رو به خوبی میدونه و در بیانش تو قالب داستان استاده. حالا همه اینا کنار هم شده داستانی مثل مرگ یزدگرد که فیلمش هم ساخته شده با بازی سوسن تسلیمی و مهدی هاشمی. بیضایی تو این بستر داستانی گریزی زده به زمان حمله اعراب به ایران و علت از بین رفتن پادشاهی یزدگرد تو ایران، اما جملات این نمایشنامه اونقدر عمیق و تفکربرانگیزن که خوندن چندبارهاش لازم و البته دلچسبه.
1398-08-06fmbeygi
استاد روایت های تاریخی و پارسینویسی بهرام بیضاییه. درحقیقت عاشق این کاراشم. توی این نمایشنامه هم به موضوع تاریخی گریز یزدگرد و مرگش پرداخته و از ویژگیهایی که من میپسندم استفاده کرده: یکی حضور خواب و دیگری بیان گذشته در حال و اون هم به شیوهی بازگویی نمایشی و جابهجایی نقشها بین افراد مختلف.
1398-07-14در واقع ما دو خط روایی داریم یکی گذشته و یکی حال که هر دو در اکنون پیش میرن و دیگه این که طبق همین دو روایت، دو اجرا داریم؛ یکی نقشهای حقیقی خانوادهی آسیابانه در تقابل با سرداران و موبد و دیگری همونان که نقشهای خودشون و یزدگرد رو در گذشته به صورت چرخشی و جانشینی برعهده میگیرن.
گاهی میمونم که چطور کسی میتونه در دیالوگهایی کوتاه، چنین حرفای بزرگی بزنه و ما داریم این چنین هنرمند توانمندی رو. یه جایی در یه دیالوگ چند سطره از زبان یزدگرد حمله ی اعراب و آلودگی دربار ساسانی با هنرمندی تمام برای ما بیان میشه و جای دادن دو واقعهی تاریخی عظیم توی چند خط، به این شیوایی واقعا تواناییای میخواد که خیلیا ندارن.
پ.ن: من بازسازی یا بازنویسی روایات تاریخی رو عاشقم و برای همین لذت نابی می برم از این آثار. شاید شما این چنین غرقش نشین.