محور اصلي اين كتاب داستان «عشق اول»، نوشته «ساموئل بكت» است كه از تقابل بيان و عدم بيان و ارتباطشان با درد سخن ميگويد. در اين داستان جواني را بعد از مرگ پدرش از خانه بيرون ميكنند و او پس از مدتي بيخانماني روي نيمكت هميشگياش در محلي مينشيند، با زني آشنا ميشود و به پيشنهاد زن به خانه او ميرود و پس از مدتي خانه زن را ترك ميكند؛ راوي داستان در طول روايتش فقط پدرش حرف ميزند و تاريخ مرگ پدر و ازدواجش را يكي ميداند. در اين كتاب اين داستان از بُعد روانشناختي، تحليل شده است.
ارسال دیدگاه