قهرمان داستان لرمانتف «پچورین» است؛ آدم وازدهای که واژههای عشق، مکنونات قلبی، احساسات و عواطف، برای او کسلکننده است. هم دورانهای لرمانتف به او خرده بگرفتهاند، که چرا عنوان چنین شخصیتی را «قهرمان دوران» بگذاشته، مگر نه اینکه همهی کارهای وی از رذالت انسانی سرچشمه میگیرد؟ اما لرمانتف باور دارد که «پچورین» مشت نمونه خروار از آدمهای هم دوران وی است. برای همین عنوان را برگزیده، تا نشان دهد پایمال کردن ارزشهای انسانی، بدانگونه که «پچورین» مرتکب میشود، باب روز شده، و هر کسی از آن روش روی برتابد، نقطهی مقابل «قهرمان دوران» خویش خواهد بود: یعنی آدمی گوشهگیر و منزوی، که بههیچوجه حنایش در جامعه رنگی ندارد. شیوهی نگارش داستان نیز در نوع خود، ابتکاری و بدیع است. نخست نویسنده (و نه ناقل و راوی) که خود نیز در کسوت نظامی ست، با «سروان ماکسیم ماکسیمویچ» آشنا میشود. این آشنایی به وجود نمیآید، مگر برای آنکه وسیلهای باشد، تا «ماکسیم» خاطرات خویش را به درجهدار همقطارش بازگو کند. نویسنده مرتب از روایت کنندهی داستان یعنی «ماکسیم»، میخواهد که داستانش را دنبال کند، تا لرمانتف با همین فن و تکنیک در ابتدای داستان، خوانشگر را واله و شیفتهی شخصیت «قهرمان دوران» یعنی «پچورین» کند. سپس نویسنده از طریق یادداشتهایی که نزد ماکسیم هست به گنجینه اسرار پچورین پی میبرد و از آن به بعد، نویسنده داستان را از زبان قهرمان داستان، یعنی پچورین روایت میکند.
موضوع(ها):
داستانهای پرویی - قرن 20م.
ارسال دیدگاه