فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

خالی‌بند

ادبیات

مترجم : پرویز احمدی‌نژاد

داستان نمایشنامه «خالی‌بند» درباره بانکداری به‌نام مرکاده است که زیر بار قرض رفته است. شریک او به نام گودو، با صندوق بانک فرار کرده و به هند رفته است. مرکاده با همسر و دخترش در آپارتمان ۱۱ اطاقه‌ای در محله اعیان‌نشین پاریس زندگی می‌کند اما حقوق کلفت‌ها و نوکرها پرداخت نشده، فروشندگان دیگر نسیه نمی‌دهند و صاحب‌خانه هم او را تهدید به اخراج کرده است. از ابتدا تا انتهای نمایشنامه، صحبت از بازگشت گودو است که قرار است با ثروتی که در هند اندوخته، به کمک مرکاده بیاید و طلبکاران را دور کند. با این‌که بارها صحبت گودو می‌شود، اما او هرگز روی صحنه نمایش نمی‌آید و دیده نمی‌شود. مترجم در پیشگفتاری که برای کتاب نوشته، این امکان را بعید ندانسته که ساموئل بکت نویسنده نمایشنامه «در انتظار گودو» از شخصیت گودوی بالزاک بی‌خبر بوده باشد.

قصه نمایشنامه «خالی‌بند» در سال ۱۸۳۹ رخ می‌دهد و صحنه آن هم تالار اصلی آپارتمان مرکاده است. شخصیت‌های این‌نمایشنامه به این‌ترتیب هستند: آگوست مرکاده (سوداگر)، آدولف مینار (حسابدار)، میشونن دولابریو (جوان شیک‌پوش)، دو مری‌کور (جوان دیگر)، بره‌دیف (صاحبخانه)، برشو (دلال قلابی)، وردلن (دوست مرکاده)، گولار (تاجرِ طلب‌کار از مرکاده)، پی‌یر کَن (رباخوار و طلبکار از مرکاده)، ژوستن (خدمتکار)، خانم مرکاده، ژولی مرکاده، ترز (خدمتکار) و ویرجینی (آشپز).



اونوره دو بالزاک
اونوره دو بالزاک اُنوره دو بالزاک (Honoré de Balzac) متولد ۲۰ مه ۱۷۹۹ ، نویسنده‌ی نامدار فرانسوی است که او را پیشوای مکتب واقع‌گرایی (ادبیات) اجتماعی می‌دانند. وی در ۱۸ اوت ۱۸۵۰، در سن ۵۱ سالگی درگذشت.

قسمتی از کتاب

ژولی: وقتی دیدم شما وارد شدید، من هم آمدم. آه! من دیگر غروری در خود سراغ ندارم...
مینار: و من هم دیگر قدرتی ندارم.
ژولی: شما مرد هستید، آن اندازه که من شما را دوست دارم، شما مرا دوست ندارید! آه! دست‌کم اگر اندکی پشیمان بودید، آدولف؟...
مینار: خب چه می‌شد؟
ژولی: من، بی‌آنکه پدرم متوجه شود، جلو این ازدواج را می‌گرفتم.
مینار: بعد چه؟
ژولی: آینده به ما تعلق خواهد داشت! و ما دو نفر، ما می‌توانیم ثروتمند شویم...
مینار: احتمال موفقیت ما در آینده بسیار کم است. ژولی گوش دهید! از وقتی شما را ترک کردم، دچار غم و اندوه شدیدی شده‌ام. ممکن است طماع یا جاه‌طلب به نظر برسم، اما خالصانه می‌گویم از آنجایی که می‌خواستم برای شما زندگی مرفهی بسازم؛ چشمم به ثروت شما بود! من در این دنیا تنها هستم و طبیعی‌ست که از همسر آینده‌ام انتظار کمک داشته باشم. حتی خیال می‌کردم که توجه من به شما باعث خوشحالی شما می‌شود و علاقه‌تان را به من بیشتر می‌کند. می‌بینید که من احتیاج به تکیه‌گاه دارم. اما حالا که بیشتر شما را شناختم، علاقه‌ام به شما بیشتر شد و حرف‌های پدرتان نیز خدشه‌ای به آن وارد نکرد...
ژولی: واقعا!...

کتاب های مشابه