موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن 14
داستان حاضر، ماجرای زندگی دختری به نام «میانماه» است. او به همراه مادر و پدرش که بهداشتیار دهکدة «کوکاش» است زندگی میکند. دهکده مدّتی است که به دلیل نباریدن باران، دچار خشکسالی شده و اکثر ساکنان آن مهاجرت کرده و فقط هفده خانوار در دهکده ماندهاند. روزی پدر میانماه به شهر میرود تا وسایل ضدعفونیکننده بیاورد. در این میان، میانماه به خاطر دروغی که به یکی از اهالی میگوید نفرین میشود. این موضوع مدّتها غم و غصههایی را به میانماه تحمیل میکند که او را برای مدّتی از شادیهای قبلی بازمیدارد.
ارسال دیدگاه