موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن 14
۳۴۲ صفحه
از صبح دلش شور میزد. انگار به «رستمیوند» الهام شده بود که امروز روز آخر است. تا این که کسی برای او برگۀ ماموریت آورد. دستور بود که برای خط مقدم، مهمات ببرد؛ میترسید، بیشتر به خاطر او؛ اویی که تازه عروسش شده بود. اصرار کرد ولی حاجی فقط یک حرف میزد: باید بروی. حتی «مجید تهرانی» هم داوطلب شده بود به جای او برود ولی حاجی قبول نمیکرد. حاجی در تنهایی به مجید گفته بود این کار را برای خودش میکنم، اگر نرود تا آخر عمر خودش را سرزنش میکند. درگیری شروع شده بود و نیروها نیاز به مهمات داشتند. رستمیوند حتی به فکر افتاد که از نیمه راه فرار کند و جسدی عراقی را به جای خود در ماشین به آتش بکشد، ولی مجید از راه رسید و به او کمک کرد که به ماموریت خود بپردازد. مجید با موتور جلوی کامیون حرکت میکرد که خمپارهای به سویش شلیک شد. چندی بعد مجید که از بیمارستان مرخص شد، رستمیوند را دید. در چند هفتۀ گذشته، بعد از آن ماموریت به کلی تغییر کرده بود و دلش نمیخواست از جبهه دل بکند. «همۀ زندگی» یکی از داستانهای کوتاه مجموعۀ حاضر است. عناوین برخی دیگر از داستانها عبارتاند از: سکوت؛ گنجی بر دوش؛ چشم عقل؛ راهزن؛ عطش؛ رسم عاشقی؛ فریاد سکوت؛ و زاهد دوزخی.
ارسال دیدگاه