فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

بانو در آینه

ادبیات

مترجم : فرزانه قوجلو

بانو در آینه (A Hounted House)
آدلاین ویرجینیا وولف (به انگلیسی:Adeline Virginia Woolf) (زاده‌ی ۲۵ ژانویه ۱۸۸۲- درگذشته‌ی ۲۸ مارس ۱۹۴۱)، بانوی رمان‌نویس، مقاله‌نویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی بود. ویرجینا در سال‌های بین دو جنگ جهانی از چهره‌های سرشناس محافل ادبی لندن و از مهره‌های اصلی انجمن روشنفکری بلومزبری بود. او در طول زندگی بارها دچار بیماری روانی دوره‌ای شد و در نهایت در سال ۱۹۴۱ به زندگی خود پایان بخشید.
کتاب «بانو در آینه» مجموعه‌ای‌ست که تمامی داستان‌های کوتاه ویرجینیا وولف را شامل می‌شود. برخی دیگر از داستان‌های چاپ شده در این کتاب، در کتاب کوچکی با نام «خانه‌ی اشباح» توسط لئونارد وولف پس از مرگ ویرجینیا منتشر شد و کتاب دیگری نیز توسط انتشارات پنگوئن (ویرجینیا وولف، داستان‌های کوتاه برگزیده) که در ۱۹۹۳ به چاپ رسید، شامل چهار قصه‌ای می‌شد که لئونارد وولف آن‌ها را از مجموعه‌ی خود حذف کرده بود با این استدلال که می‌دانست اگر ویرجینیا زنده بود نمی‌خواست آنها منتشر شوند. این کتاب در ایران با ترجمه‌ی فرزانه قوجلو توسط انتشارات نگاه چاپ شده و اخیراً به چاپ چهارم رسیده.
داستان‌های این کتاب از سوی بسیاری از منتقدین باارزش تلقی گشته‌اند چرا که به مدد این داستان‌ها می‌توان به دنیای پیچیده‌ی نویسنده راه‌یافت. برخی از رمان‌های بسیار مشهور وولف از دل همین طرح‌ها و داستان‌ها بیرون آمده‌اند. سه داستان در همین مجموعه به وضوح از خانم دالووی و میهمانی‌اش حرف می‌زنند و این حکایت‌ها نشان می‌دهد که شخصیت کلاریسا دالووی پیش از آن‌که در رمان وولف حضور یابد از مدت‌ها پیش در ذهن او زندگی می‌کرده است.
این داستان‌ها کاملاً بیانگر دلبستگی و باور وولف به ضمیر ناخودآگاه و یا به تعبیری «جریان سیال ذهن»‌اند. تخیل در این داستان‌ها حضوری پررنگ دارد. در مجموع کتاب «بانو در آینه» مجموعه‌ای از سبک‌های مختلفی‌ست که وولف در نوشتن استفاده می‌کرده.

الهه ملک‌محمدی

داستان‌های انگلیسی - قرن ۲۰م. ۲۵۶ صفحه - رقعی (شومیز)



ویرجینیا وولف
ویرجینیا وولف آدلاین ویرجینیا وولف (Adeline Virginia Woolf) متولد 25 ژانویه ۱۸۸۲، بانوی رمان‌نویس، مقاله‌نویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی بود. وی در ۲۸ مارس ۱۹۴۱ به زندگی خود پایان بخشید.

قسمتی از کتاب

هر ساعت که بیدار می‌شدی، دری بسته می‌شد. آنها از اتاقی به اتاق دیگر می‌رفتند، دست در دست هم، این‌طرف چیزی را جابه‌جا می‌کردند، آن‌طرف دری را باز می‌کردند، تا یقین کنند، زوج شبح‌وار. زن گفت «اینجا رهایش کردیم.» و مرد افزود «اما اینجا نیز.» زن زمزمه کرد «بالای پله‌هاست»، مرد به نجوا گفت «و در باغ.» گفتند «آرام باشیم»، «وگرنه بیدارشان می‌کنیم.»...