ایوان ایلیچ فرزند یکی از کارمندانی است که در پترزبورگ در ادارات و وزارتخانههای مختلف دارای سابقه خدمت طولانی بود. او بعد از گذراندن راهی طولانی و تحمل مشقتهایی عضو دیوان عالی استیناف میشود. بعد از ارائه خدماتی در سن 45 سالگی بیمار میشود و تنهایی و رنج درونی بیشماری را تحمل میکند و در دادگاه درون خود به محاکمه خود درباره زندگی و مرگ و خاطرات مینشیند و در جستوجوی یافتن سئوال خود که اگر قرار است بمیرد پس این همه رنج برای چه بوده است؟ برمیآید. اما تلخترین رنج ایوان ایلیچ آن است که میبیند اطرافیانش، مرگ هولانگیز و تلخ او را تا حد واقعهای مبتذل و ناخوشایند پایین میآورند و هیچکس غم او را نمیخورد. زیرا هیچکس نمیخواهد حتی حال او را درک کند. در این کتاب داستانهای دیگری با عنوانهای سعادت زناشویی، سونات کروپتسر، ارباب و بنده، پدر سرگی و داستان یک کوپن جعلی به نگارش درآمده است.
موضوع(ها):
داستانهای کوتاه روسی - مجموعهها
ارسال دیدگاه