فیلتر کتاب

(نوشتن یک کلمه از عنوان کافیست)

لک لک بوک

برترین کاربران کتاب

ناتور دشت

ادبیات

مترجم : سید محمد نجفی

ناتور دشت نام رمان نویسنده‌ی آمریکایی، جروم دیوید سالینجر، است که در ابتدا به صورت دنباله‌دار در سال‌های ۱۹۴۵–۴۶ انتشار یافت. این رمان که در اصل برای مخاطب بزرگسال منتشر شده بود، به دلیل درون‌مایه‌ی طغیان‌گری و عصبانیت نوجوان داستان، مورد توجه بسیاری از نوجوانان قرار گرفت.
هولدن کالفیلد نوجوانی هفده ساله است که در لحظه‌ی آغاز رمان، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهراً قصد دارد آنچه را پیش از رسیدن به این‌جا از سر گذرانده برای کسی تعریف کند و همین کار را هم می‌کند. در زمان اتفاق افتادن ماجراهای داستان، هولدن پسر شانزده ساله‌ای است که در مدرسه‌ی شبانه‌روزی «پنسی» تحصیل می‌کند و حالا در آستانه‌ی کریسمس به علت ضعف تحصیلی (چهار درس از پنج درسش را مردود شده و تنها در درس انگلیسی نمره‌ی قبولی آورده‌است) از دبیرستان اخراج شده و باید به خانه‌شان در نیویورک برگردد.
این کتاب سه بار، ابتدا در دهه‌ی ۱۳۴۰ خورشیدی (۱۳۴۵ توسط انتشارات مینا) توسط احمد کریمی، بار دیگر در دهه‌ی ۱۳۷۰ به قلم محمد نجفی، و بار سوم در سال ۱۳۹۴ توسط انتشارات میلکان با ترجمه‌ی آراز بارسقیان به فارسی ترجمه شده‌است.
عبارت «ناتور دشت» ترجمهی Catcher in the Rye گرفته از شعری از سعدی در باب پنجم کتاب بوستان است؛ «ناطور/ ناتور» به‌معنی حافظ و نگهدارِ باغ و دشت است.



جروم دیوید سلینجر
جروم دیوید سلینجر جروم دیوید سالینجر یا جروم دیوید سَلینجر نویسندهٔ معاصر آمریکایی در سال ۱۹۱۹ در منهتن نیویورک بدنیا آمد.

ارسال دیدگاه

 Mehribanooo

Mehribanooo

ناتور دشت، کتابیه که از اول که شروع میکنی به خوندنش منتظر یه اتفاقی اما تا آخرش هم هیچ اتفاقی نمیفته، یعنی اتفاق میفته اما اینقدر زیرپوستیه که حس نمیشه. آدم اول داستان پسریه که از مدرسه اخراج شده و یه جورایی تعادل روانی نداره، در عین اینکه چیزی یا کسی رو دوست داره، تو یه لحظه میتونه ازش متنفر بشه، اما در مجموع آدم خاص و باهوشیه. آدمی که میتونه اگه بخواد خیلی موفق باشه به شرطی که از این شاخه به اون شاخه نپره.
متن کتاب هم جالب و مفرحه، و بنظرم کار مترجم برای این کتاب، کار سختی بوده که محمد نجفی به خوبی از عهده‌اش براومده.
خوندش رو توصیه میکنم، خصوصا بخش آخر کتاب که با خواهرش و بعد با معلمش میگذرونه رو خیلی دوست دارم.

1398-07-16
 mryshahr

mryshahr

دَرو که بستم و رفتم طرفِ اتاق نشیمن، پشت سرم یه چیزی رو داد زد ولی درست نشنیدم چی. مطمئنم فریاد زد «موفق باشی!» امیدوارم اینو نگفته باشه. از تهِ دل امیدوارم. من که هیچ‌وقت پشت سرِ کسی داد نمی‌زنم «موفق باشی!» فکرشو بکنی می‌بینی خیلی وحشتناکه.

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

«زندگی واقعا یه جور بازیه پسرجان. زندگی یه جور بازیه که با توجه به مقررات بازیش می‌کنن»
«دُرُسّه آقا. می‌دونم که زندگی یه جور بازیه. می‌دونم.»
چه بازی‌ای، چه کشکی، چه پشمی. بازی! اگه طرفِ کله گنده‌ها باشی قبول دارم بازیه. ولی اگه طرفِ دیگه باشی، طرفی که کله گنده‌ها نیستن، دیگه بازی چه معنی داره؟ هیچ‌چی. هیچ بازی‌ای در کار نیست.

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

همه‌ش مجسم می‌کنم چَن‌تا بچه‌ی کوچیک دارن تو یه دشتِ بزرگ بازی می‌کنن. هزارهزار بچه‌ی کوچیک؛ و هیشکی هم اون‌جا نیس، منظورم آدم‌بزرگه، غیر من. منم لبه‌ی یه پرتگاهِ خطرناک وایستاده‌م و باید هر کسی رو که می‌آد طرفِ پرتگاه بگیرم – یعنی اگه یکی داره می‌دوئه و نمی‌دونه داره کجا می‌ره من یه‌دفه پیدام می‌شه و می‌گیرمش. تمامِ روز کارم همینه. ناتورِ دشتم.

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

پسر، موقعی که آدم می‌میرد، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره می‌کنند. من امیدوارم که وقتی مُردم، یک آدم بافهم و شعوری پیدا بشود و جنازه‌ی مرا توی رودخانه‌ای، جایی بیندازد. هرجا که می‌خواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده‌ها، چالم نکنند. روزهای یکشنبه می‌آیند و روی شکم آدم دسته گل می‌گذارند، و از این جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را می‌خواهد چه کار؟ مرده که به گل احتیاجی ندارد… آدم تا زنده است باید از کسی که دوستش دارد گل هدیه بگیرد…

1399-01-09
 mryshahr

mryshahr

خيلي كتاب جالبي بود. من دقيقا شخصيت اول داستان رو درك مي‌كردم. فقط اولش از نوع تموم شدن داستان خوشم نيومد كه بعد كه فكر كردم دليلش رو فهميدم!!!

1398-07-24

کتاب های مشابه