گزارش نشست رونمایی از کتاب «ساکن خانه دیگران» اثر محمدرضا زمانی
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) در اصفهان، مجموعه داستان «ساکن خانه دیگران» نوشته محمدرضا زمانی در نشستی با حضور سلمان باهنر و علی خدایی در شهرکتاب اصفهان رونمایی شد.
زمانی در این نشست ادبی، ابتدا کمی از خود گفت و عنوان کرد: در سال 1362 در تهران متولد شدم اما پدر و مادرم جنوبی هستند. تقریباً نزدیک 19 سال است که داستان مینویسم و در سال 1384 نخستین داستانم را منتشر کردم. یک داستان هم در مجله «عصر پنج شنبه» که آقای کشاورز و مندنیپور چاپ میکردند، از من منتشر شد.
این نویسنده جوان ادامه داد: اولین مجموعه من شامل 11 داستان درباره زندگی بود که خیلی زمان برد تا در سال 1393 منتشر بشود. آن مجموعه هم خیلی به من نزدیک و هم دور است. من عادت به بازنویسی زیاد داستانها دارم و مرتب داستانهایم را بازنویسی میکنم. داستانهای من درباره چیزهای ساده و زندگی است. اهل توضیح دادن درباره کتابهایم نیستم و ترجیح میدهم مخاطب آنها را بخواند و نظر بدهد.
زمانی همچنین گفت: من در کنار نوشتن داستان، به سفرهای زیادی میروم. تقریباً شش سال است این سفرها بیشتر هم شده و اکثر جاهایی که میروم، از شهرها دورم. به روستاهای بلوچستان و قشم سفر کردهام؛ جایی که هنور داستانها در آن ادامه دارند، ولی از امکانات خیلی محروماند و کتاب میبرم برای بچهها و حتی برای سرگرمی بچهها شعبدهبازی میکنم.
نویسنده کتاب «ساکن خانه دیگران» اضافه کرد: دو، سه ماه بعد از زلزله سرپلذهاب زمانی که مردم احساساتشان نسبت به این حادثه فروکش کرده بود، به کرمانشاه رفتم. با کمک دوستان کتاب بردم و دوستان ناشر هم گاهی به من کتاب میرسانند. بسیار آدمهای شریف و خوبی هستند و در جایی که وسایلم تمام شد، واقعاً لحظه سختی برایم بود. روستاهای ایران خیلی جاهای امن و دوست داشتنیای هستند و پر از آدمهای مهربان که قصهها حتی از آنجا برایم شروع میشود.
این نویسنده جوان در ادامه جلسه رونمایی کتاب خود گفت: درباره سفر میتوانم ساعتها برایتان صحبت کنم اما داستانها را ترجیح میدهم مخاطبان بخوانند و تجربه کنند. نوشتن برای من شکلهای مختلفی دارد؛ گاهی در استخر و مهمانی و حتی جاهای معمولی که میروم به داستان فکر میکنم. اول اهل نگاه کردن و زندگی کردن هستم و بعد نوشتن. اول دوست دارم با همه شادیها و غمها زندگی کنم و ماهها فکر کنم و بعد بنویسم. ممکن است گاهی حس کنم از همین نگاه کردنها باید داستان بنویسم. گاهی نیز همان لحظه دوست دارم شروع کنم و بنویسم؛ فکر کنم شاهکار است و بعد ببینم نه، آن چیزی نبوده که میخواستم.
او درباره فلسفه داستان «ایستادن روی پای راست» از همین مجموعه، گفت: این داستان درباره ایستادن در یک صف نانوایی بود و برای من از اینجا شروع شد که به رفتن از تهران فکر میکردم. حس میکردم زیر خانهها در این شهر خالی است. دلم میخواست از تهران بروم، حس میکردم شلوغ است. مثل کسی که در صف نانوایی است و بین راه با وجود وقتی که صرف کرده است، حس میکند باید برود. مثل آدمی که سالها درس خوانده و یا در رابطهای فرسوده شده است؛ درصورتی که باید برود ولی اصرار دارد چون زمان صرف کرده، بماند. آدمها در شغلها و رابطهها فرسوده میشوند. حین نوشتن داستان به همه اینها فکر کردم.
خدایی: داستاننویسان جوان، حرفهای مینویسند
در ادامه این نشست، علی خدایی داستاننویس در سخنانی گفت: اتفاق خوبی که دارد در داستان ایرانی میافتد، این است که تعدادی نویسنده جوان ولی خیلی حرفهای، دارند داستانهایی مینویسند که میشود آنها را کلاسیک ایرانی از نوع امروزی خواند؛ نویسندگانی مانند نسیبه فضل اللهی، فرهاد رفیعی، نسیم مرعشی، محمد طلوعی، آرش صادق بیگی و محمدرضا رمانی از این دستهاند که از دیروز کمک میگیرند و متفاوتتر از دیروز نگاه میکنند و مینویسند.
این نویسنده ادامه داد: تاثیر زمانه را در دگرگونی کلمات در داستانهای این نویسندگان جوان میبینیم. بنابراین با دنیای دیگری مواجه میشوید که اگر خوب داستان نخوانده باشید، داستانها از مخاطب خود جلو میزنند.
خدایی تصریح کرد: داستانی مثل «ساکن خانه دیگران» از گنجینههای داستاننویسی ماست. در طول داستان، موقعیتهای جالبی هست. مثلاً گوزن شلوارپوش که شلوارش را مرتب میکند. یا حرکات و اتفاقاتی که تا حالا در داستانهای دیگران نخواندهایم و شما را مجذوب خود میکند. داستان یک فرم کلاسیک دارد اما در نهایت جملههایی دارد که بار اول است میشنوید و شما را در داستان درگیر میکند.
این داستاننویس گفت: نویسنده در «ساکن خانه دیگران» بهخوبی همه آدمها را تماشا کرده و بعد آن را نوشته است. این نگاه عمیق حاصل نگاه نویسنده به دنیا و زندگی است. کشف میکند چون میتواند خوب نگاه کند و اجازه بدهد ما به عنوان مخاطب لذت ببریم. توضیح اضافه نمیدهد. پرسشهایی هم مطرح میکند درباره دوستیها، رابطهها، حیوانات که در نهایت باعث میشود این کار، کاری ماندگار در پایان قرنی باشد که داستان فارسی طی کرد.
او در ادامه یادآور شد: اگر به خواندن داستانهای معمول کلاسهای داستاننویسی عادت دارید، نمیتوانید از این کتاب لذت ببرید. محمدرضا زمانی خیلی دویده تا این داستان را بنویسد. صدای نفس زدنش در درست کردن جملهها و ایجاد ترکیبهای جدید در طول داستان شنیده میشود.
خدایی با اشاره به اینکه کارهای جلال آلاحمد را همه ما امروز کمتر میخوانیم، گفت: این داستانها اگر ترجمه میشد، ممکن بود خواندنیتر هم باشد. الان با ارتباطی که با دنیا داریم، تجربههای داستانی ما با ترجمه منتقل میشود.
این نویسنده افزود: محمدرضا زمانی در داستانهایش تجربه جاهای جدید را با چیدمان مرتب میکند. جملههایی که بار اول است میشنوید ولی حس میکنید باید به آنها نزدیک شوید. از گوشهای آدمها را تماشا میکند. حتی از گوشه در بازمانده یخچال نگاه عمیق او به داستان و کشف او مشهود است. میتواند نگاه کند و اجازه به مخاطب بدهد که از داستان لذت ببرد. حتی لامپ را با جزئیات توضیح میدهد که سیم روی لامپ چطور پودر میشود. فضای داستان در لحظهای با همین توصیف روشن و خاموش میشود.
خدایی در پایان گفت: پرسشهایی هم در این داستانها مطرح میشود که در خانه و دوستی و رابطهها برای شما مطرح میشود. به نظرم «ساکن خانه دیگران» کاری است که میشود از آن لذت برد و ماندگار هم میشود.
در ادامه این نشست ادبی سلمان باهنر داستان نویس و منتقد ادبی هم گفت: توصیفهای عجیب و غریب محمدرضا زمانی و آشناییزدایی او فوقالعاده است. راوی به جاهایی نگاه میکند که دیگران نگاه نمیکنند و همین مجموعه را شگفتانگیز میکند؛ گویی عنان مخاطب را به دست میگیرد و میلیمتری جلو میبرد.
او ادامه داد: نقطه قوت محمدرضا زمانی آشنایی زدایی است. آدرسی از شهری که اتفاق میافتد به ما نمیدهد. انگار داستانها با دام رئالیستی و بازی شروع میشوند اما زمین و زمان دست نویسنده است. ولی در نهایت میبینی داستانها مینیمالیستی و پر از اشارات و نشانهها است.
باهنر در پایان گفت: او با زبان و کلمات با مخاطب سخن میگوید و ابزاری جز کلمات ندارد. خانه در این مجموعه به عنوان یک کاراکتر جدیدی معرفی میشود. باعث میشود شما نگاه تازهای به خانه بیندازید. انگار خانهها در کنار هم قرار دارند چون در هر داستانی اشاراتی به داستانهای قبلی دارد و در عین حال نو و تازه هستند.
در بخشی از کتاب «ساکن خانه دیگران» که در شهرکتاب اصفهان رونمایی شد، میخوانیم: «ما بیست سال بود سر وسایل خانه عمه بازی میکردیم. من و پسر عمویم. از هشت سالگی شروع کردیم و صاحب خیلی چیزها شدیم. بیشتر هال را او باخته بود و نصف پذیرایی را من. روی فرشهای ما میخوابیدند و در ظرفهای ما غذا میخوردند. همه چیز از آن ما بود ولی کسی نمیدانست. فقط یک چیز مانده بود که تکلیفش معلوم نبود. یک چیز خیلی مهم، خود خانه».
ارسال دیدگاه