«کآشوب (بیست و سه روایت از روضههایی که زندگی میکنیم)»، روایتهای واقعی و مستند از ۲۳ نویسندهی مختلف است که درباره نسبت خودشان و محرم نوشتهاند. روایتهایی از زندگیهایی که با عزاداری و روضه عجین شده است انگار که تمام سالهای حیاتمان، دور محور محرم میگذرد.
ارسال دیدگاه
Maryam
کتاب مجموعه ۲۳ روایت از روضههای حسینی است. روایتهایی از زندگی و اینکه چطور عزاداری و روضه با زندگیهایمان عجین شده. شور و شوق هر ساله آدمها از آدم محرم و برپایی آئین عزاداری. انگار که کل سال و کل زندگیمون دور محور محرم و این روضهها میگذره.
1398-07-10روایت اول: کهنه شرم به قلم حمید محمدی، من رو برد به دوران کودکی و روضههای خانگی و ماهانهی مادربزرگم.
روایت پنجم: بغض دونفره به قلم محبوبه سربی، آرمانها و رویاهام برای ازدواج و تجربه همه مراسمهای تهران و پیدا کردن مجلس ایدهآل با شریک زندگیم را به خاطرم آورد.
روایت هشتم: کتیبهی سفید برای واترلو به قلم نرگس ولیبیگی، ماجراها و سختیهای برپایی یک مجلس عزا در آن سوی کره خاکی و با کمترین امکانات را روایت کرد که برای بسیار جذاب بود و بارها از ته دلم به حالشان و همت و عشقشان غبطه خوردم.
روایت یازدهم: کجای مجلس نشستهاند به قلم اعظم ایرانشاهی، با توصیفات زیباش از عمویی گفت که رفت و نیامد. نیامد...
روایت هجدهم: پرچم هنوز توی کادر است به قلم زهره ترابی، از اعتقاداتی گفت که گاهی کمرنگ میشود و گرفتاریهایی که به چالش میکشد آدمی را.
روایت بیست و یکم: به هیات تازهمادرها به قلم معصومه توکلی روضه علی اصغر(ع) و مادرش رباب را به زندگیها آورد.
و در نهایت روایت بیست و سوم: گیسوی حور در امین حضور به قلم نفیسه مرشدزاده از روضهای گفت که بیست و دو سال تمام هر ماه در خانهای خوانده شد.
Maryam
به این فکر می کردم که کجا باید یکی را پیدا کنم که برای درک این حس بخشیده شدن، پابه پای من تا این طرف شهر بیاید، چند کوچه پایین تر جای پارک پیداکند و تمام این کوچه ها را گز کند تا برسیم به صدای بلندگوهای بازار کجا آن مردی پیدا می شود که هم مثل من شیفته ی این کوچه و این صدا باشد و هم دلش بخواهد پیش هم باشیم، زیراندازمان را همین جا پهن کنیم و جلوتر نرویم.
1398-07-10Maryam
توی ذهنم این زوج های جوان شمال و کیش نمی رفتند، توی پار والیبال بازی نمی کردند و توی کافه معذب بودند. دلم کنار روضه، شمال و کیش و والیبال و کافه می خواست.
1398-07-10Maryam
تا شب اول محرم نیاید آدم یادش نمی آید دلش چقدر مرده است.
1398-07-10Maryam
هرسال میترسیم از اشکی که تمام شود، از دلی که راه نیاید، نلرزد، خودش را بین بهشت و دوزخ مخیر نبیند. هر سال برای اشکهای سال بعد نذر میکنیم. نذر جناب حر.
1398-07-10Maryam
آخرهای روضه که مداح چند لحظه سکوت میکرد و مردم نرم نرم با هم گریه میکردند باب میلم بود. این لحظات طراوت پس از باران بود.
1398-07-10Maryam
هر سهمی که از زخم به کسی میدهند انگار دعوتنامهای باشد به مجلس روضه. رنجها غبار از دل و جان آدمها پاک میکنند. هرکس رنج بیشتری کشیده باشد به مصیبت کربلا نزدیکتر میشود. بعضیها را هم روزگار قدم به قدم میرساند پشت خیمه حسین(ع).
1398-07-10Maryam
بیا که خانه ی عباس باوفا این جاست دری که بسته نگردد به روی ما این جاست
1398-07-10Maryam
شیر دادن به بچه خودش روضه بود. توی هیات تازه مادرها رباب دم در ایستاده بود و خوش آمد می گفت. سینه ی مادرها زخم بود اما از روی ماه رباب خجالت می کشیدند. در هیات تازه مادرها هرکس در همان اتاقی نشسته بود و طفلش را شیر می داد روضه می خواند و اشک می ریخت
1398-07-10Maryam
به نظرم این مراسم نسبت نوشتن بود، کسر نوشتن از اندوه کوچک روی اندوه بزرگ و خجالت کشیدن از صورت کوچک کسر. روضه که تمام می شد زن ها غم کوچک شان را که خرد و پیش پا افتاده تر از قبل بود برمی داشتند و سبک می رفتند خانه.
1398-07-10Maryam
بچه آخریها در تصور بقیه کوچکتر از سنشان میمانند. انگار زندگی همه در جوانی ثابت مانده و پیشتر نرفته.
1398-07-10