موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن 14 - ادبیات کودکان و نوجوانان
در آخرین روزهای تابستان، خانوادة «ناصر» در تب و تاب باز شدن مدارس هستند. پدر او دشتبان است. آنها در نزدیکی قصر شیرین زندگی میکنند، اما با شروع جنگ، کوچ مردم آغاز میشود. ناصر و خانوادهاش نیز به ناچار با مردم همراه میشوند. اما با بستن جاده توسط دشمن، آنها به یکی از درههای اطراف میگریزند و در غاری مستقر میشوند. پدر خانواده، برای کمک به شهر میرود و ناصر و خواهرش «گلنار» و مادر و پدربزرگش با آنها میمانند. پس از چند روز پدر زخمی بازمیگردد. بعد از وقوع اتفاقاتی، آنها مدتی، در طبیعت به جدال با دشمن میپردازند، تا این که در یک شب سرد و توفانی که مجبور بودند از میان صخرهها بگذرند، «زری»، دختری که تازه به گروهشان ملحق شده بود، در دره سقوط میکند و در پی آن اتفاقاتی رخ میدهد که در ادامة داستان بازگو میشود.
ارسال دیدگاه