"دیوانه و چاه"، "بابا شلهزرد "و "من و ملک جمشید و خال فرخ لقا "سه قصه کوتاه این مجموعه هستند که بر پایه مثلها و حکایات پندآموز نگاشته شدهاند . قصه اول، ماجرای دیوانهای است که هر روز سنگی بزرگ در چاه میاندازد به طوری که صد مرد عاقل قادر به بیرون آوردن آن نیستند و سرانجام، دیوانه خود آن را از چاه خارج میکند .گذاشتن پونه جلوی لانه مار، از آسمان به زمین آوردن ماه و شست و شوی آن در چاه از کارهای دیگری است که دیوانه آن را انجام میدهد و چاه شاهد آنهاست و صد مرد عاقل در چگونگی و پیچیدگی آنها حیرانند .سرانجام دیوانه خود را داخل چاه میافکند و به این ترتیب از آن روز به بعد، دیگر دیوانه هیچ سنگی در چاه نمیاندازد و در نتیجه صد مرد عاقل نفس راحتی میکشند و تا غروب آفتاب هیچ کاری انجام نمیدهند زیرا ...
ارسال دیدگاه