موضوع(ها):
داستانهای کودکان و نوجوانان
۸۸ صفحه
دختری با نام "الدوز"،که با پدر و نامادریاش زندگی میکند، بسیار مورد آزار و اذیت نامادری قرار میگیرد. یک روز که او کنار پنجرۀ اتاقش تنها نشسته بود کلاغی به کنار پنجره میآید و آنجا مینشیند. الدوز با آن کلاغ دوست میشود و کلاغ به الدوز قول میدهد تا یکی از بچههای خود را نزد الدوز بیاورد تا او تنها نباشد. او به قول خود عمل میکند و بچه کلاغ را نزد الدوز میآورد، الدوز مخفیانه از بچه کلاغ مراقبت میکند تا این که یک روز کلاغ نزد الدوز آمده و به او میگوید اگر تا 6 روز دیگر بچه کلاغ پرواز یاد نگیرد میمیرد، روز موعود فرا میرسد و کلاغ به سراغ بچهاش میآید، اما نامادری الدوز متوجه شده و کلاغ را میکشد؛ الدوز با دیدن این صحنه به سراغ دوست خود، یاشار، میرود و از او کمک میخواهد، یاشار به او کمک میکند، اما دیگر خیلی دیر شده است و بچه کلاغ نیز در حال مردن است. بچه کلاغ به یاشار میگوید تا 2 تا از پرهای او را بکند و به الدوز بدهد و سپس میمیرد. پس ازمدتی خواهر و برادر بچه کلاغ به همراه مادربزرگ خود به نزد بچهها آمده و از آن دو دعوت میکنند که به شهر کلاغها بروند و الدوز و یاشار میپذیرند اما نمیدانند چگونه این کار را انجام دهند تا این که مادربزرگ کلاغها نقشهای را برای بردن بچهها به شهر کلاغها طراحی میکند.
ارسال دیدگاه