موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن 14
۱۵۴ صفحه
"پیام" جوان، مدیر یک شرکت تجهیزات کامپیوتر، شب پیش در یک میهمانی به این نتیجه رسید که نامزدیاش با رعنا، اشتباه بوده و باید به آن خاتمه دهد. وی برای تمدد اعصاب، تصمیم میگیرد چند روزی را به شمال سفر کند اما پیش از آن که کاری انجام دهد سروصدای مستخدم منزل و همسرش توجه او را به خود جلب میکند. "گل مریم" ادعا میکند که "سهراب" بدون اطلاع وی همسر دوم اختیار کرده است، اما تمام مدت مرد به انکار موضوع میپردازد. هنوز غائله ختم نشده و هیچیک به نتیجهای نرسیدهاند که زنگ در به صدا درمیآید و دو مامور با حکم تفتیش منزل وارد میشوند. پیام، حیرتزده به سوال میپردازد اما هیچ جوابی دریافت نمیکند. مامورها وارد ساختمان شده و تمام وسایل، جعبههای مانیتور، نوتبوک، پرینتر، همه و همه را باز و بررسی کرده و در جواب اعتراضهای جوان، تنها او را از اتاق به بیرون میرانند. دو مرد مدعی هستند که به آنها گزارش شده در این خانه قاچاق مواد مخدر جریان دارد. فکر پیام به هر سو میرود و دایم درگیر این مساله است که چه کسی برایش "پاپوش" دوخته است. بحث با مامورها به هیچ نتیجهای نمیرسد جز این که او را به حل و فصل دعوای مستخدم و خانوادهی همسرش مامور میکنند. پیام به سراغ سهراب، گلمریم و پدر و مادر وی، که تازه رسیدهاند و هیاهویی برپا کردهاند، میرود. سهراب از خانه بیرون رفته و بحثهای مادر، پدر و دختر با صاحبخانه به جایی نمیرسد و هیچ نتیجهای نمیتوان گرفت که آیا بالاخره موضوع واقعیت دارد یا خیر. جوان کلافه از این همه اتفاق به بالا بازمیگردد تا از نتیجهی تفتیش مطلع شود، اما هیچ یک از دو مرد در خانه نیستند و تمام جعبههای نوتبوک و مانیتور به همراه محتویات درونشان غیب شدهاند. پیام تازه متوجه مطلب شده و سریع با کلانتری محل تماس میگیرد. پس از عرضهی اطلاعات و گرفتن قول مساعد برای همکاری از کلانتری، همراه نامزدش، رعنا، برای آخرینبار راهی بیرون میشود تا با وی اتمام حجت کرده و از وی جدا شود.
ارسال دیدگاه