موضوع(ها):
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، ماجراي فردي است که هر شب خواب يک هيولاي وحشتناک را ميبيند که از وي درباره کتابي ميپرسد و سپس ناپديد ميشود. او آخرين فرزند پدر و مادرش است و پيش از او شش دختر و شش پسر ديگر هم بودهاند. از آن دوازده بچه، يازده تا پيش از رسيدن به پانزدهسالگي در باغي با ديوارهاي بلند خشتي مرده بودند و او فقط يک برادر دارد که کمکم به سن پانزدهسالگي نزديک ميشود. انتهاي جنوبي باغ گور خانوادگي آنهاست. شبي فرد با ارواح مرده ارتباط برقرار ميکند و آنها کشته شدنشان را توسط هيولا براي وي روشن ميکنند. فرد موردنظر دليل وجود هيولا را در زندگي و کابوسهايش مييابد و شبي رودرروي هيولا، که از نسل ديوان است قرار ميگيرد و راز کابوسها و کشته شدن برادر و خواهرهايش را درمييابد.
ارسال دیدگاه