کتاب حاضر، از سويي يک حکايت سنتي عاشقانه به مفهوم شرقي آن است و از سويي يک رمان مدرن و حتي پستمدرن به مفهوم غربي آن. اين رمان از ۱۹۶۹ تا ۲۰۱۲ به قصه زندگي يک دستفروش دورهگرد ميپردازد که بهاتفاق جمعي از بستگان و آشنايان خويش در پي کار به استانبول مهاجرت کردهاند، از آداب و سنن خود گذشته و با شعاير و مناسک اين کلانشهر هم درنياميختهاند، ازآنجا رانده و ازاينجا مانده، جايي ميان زمين و آسمان، به هر کاري تن در دادهاند: ماستفروشي، بُزافروشي، نگهباني پارکينگ، درباني يک موسسهي فرهنگي. «مولود کاراتاش» که بهسان بسياري بهقصد امرارمعاش راهي استانبول شده است، در طول چهل سال از سويي دگرديسي فيزيکي شهر را شاهد ميشود و از سوي ديگر دگرديسي متافيزيکي خيل مهاجراني را که مثل خود او استانبول را مدينه فاضله خود يافته و بهقصد آن از شهر و ديار خود کندهاند.
ارسال دیدگاه