«داستان بیپایان» رمان خیالی بلندی است که برای نوجوانان و جوانان گروههای سنی «د» و «ه» به فارسی ترجمه شده است. قهرمان کتاب «باستیان» پسرکی خجالتی و ترسو است که دائما مورد تمسخر همکلاسانش قرار میگیرد. او مادر ندارد و پدرش نیز که پس از مرگ همسرش دچار افسردگی شده به او توجهی نمیکند; از این رو، «باستیان» از پشتوانه و اعتماد به نفسی ضعیف و روح و شخصیتی متزلزل برخوردار است. او در یک روز بارانی برای فرار از دست آزار همکلاسانش به یک مغازه کتابفروشی پناه میبرد و دور از چشم کتابفروش، کتابی به نام «داستان بیپایان» را میدزد و برای خواندن آن به انبار زیر شیروانی مدرسه میرود. او چنان غرق داستان میشود که خود را به جای قهرمان آن میبیند و وارد ماجراهای خیالی پر هیجان و زیادی میگردد تا جایی که در رؤیا میبیند از آن همه قصه و داستان، کتابخانه بزرگی به وجود آمده که حتی تمام افراد بشر نیز نمیتوانند تمام کتابهای آن را بخوانند. بخش عمده کتاب حوادثی است که در این سفر خیالی برای «باستیان» روی میدهد. در نتیجه، افرادی که با آنها ملاقات میکند، تجربیات و راهنماییهایی که به دست میآورد، شخصیت و روحیه او را دگرگون میسازد. در پایان داستان، هنگامی که «باستیان» آر رؤیا خارج میشود و به خود میآید، دیگر از چیزی نمیترسد و نیروی فوقالعاده و اعتمادبهنفسی عمیق در خود احساس میکند; از این رو، او تصمیم میگیرد کتاب را به کتابفروشی برگرداند، اما کتاب را پیدا نمیکند. با این حال به کتابفروشی میرود و ماجرا را برای کتابفروش تعریف میکند. مدیر کتابفروشی به خاطر این که باستیان از معدود کسانی بوده که به سرزمین رؤیا رفته و به »هر دو دنیا شکوفایی بخشیده» او را میبخشد و از کار او خشنود میشود.
موضوع(ها):
داستانهای کوتاه آلمانی - قرن ۲۰م.
ارسال دیدگاه
fmbeygi
هر کسی که فیلم ساخته شده از روی این کتاب رو از دوران بچگی یادش باشه قطعاً از کتابش هم لذت می بره. فکر کنم اولین کاری که از انده خوندم اون هم نصفه جیم دگمه بود که مربوط می شه به سالها قبل و من چیزی ازش به یاد ندارم. این کتابش هم یه جورایی می شه گفت ممکنه که تحت تأثیر سری نارنیا و ارباب حلقهها بوده چون اون ها سالها قبلتر از این چاپ شده بودن. یک سری ویژگیها و مشخصهها هست که هم می شه به نوعی گفت از قصهها و افسانهها و حتی اسطورههای کهن وام گرفته شده و به خاطر همین شاید بین این سه کتاب مشترکه. به خصوص سفر که نقش مهمی توی تکامل شخصیت اصلی داره. اگه توی ارباب حلقهها(که من کتاب رو نخوندم) یک فضای یک دستی رو داریم این جا و توی سری نارنیا(که کتابش رو نخوندم) این که شخصیتهایی از زمان و مکان متفاوتی وارد دنیای داستانی دیگه ای بشن وجود داره. حضور شیر،ملکه،پهلوان، اژدها، همراهان دلاور، شخصیتهای عجیب و غریب و و و همگی باعث شباهت کلی این کارها می شن.
1398-11-26چیزی که توی این کتاب به وضوح دیده می شه سعی در استفاده از حداکثر مشخصات فانتزی بوده چه وام گرفته از ادبیات کهن چه ساختهی اون عصر و دوره برای همین باعث می شه کتاب اونقدرها روایت جذاب و یک دستی نداشته باشه به خصوص که راوی دانای کل مطلقش به خاطر خصوصیت داستانِ بی پایان بودنِ اثر خیلی جاها داستانها رو رها می کنه و بیان می کنه که بعداً گفته می شه که درواقع این تاکیدی است بر وجود هزاران داستان دیگه که مجالی برای بیانش توی این کتاب نیست و هرکدوم به طور مستقل می تونن یک کتاب باشن.
راوی کتاب بیشتر یادآور راوی قصهها وافسانه های کهنه(که البته مربوط به زمان نگارش کتاب هم می شه و ملیت نویسنده که نباید فراموش کرد آلمانیها مجموعه قصههایی مثل برادران گریم دارن و یا افسانهی ملی نیبلونگ ها و...) خلاصه که نباید توقع راوی مدرن و یا ساختار مدرن از این نوع کتابهای فانتزی قدیمی داشت و به نوعی اصلاً روایت فانتزی این گونه دلنشین تر و جذاب تره به خصوص برای کودکان و نوجوانان.
چیزی که من رو جذب میکرد این بود که نویسنده توی تمام کتاب به نکات فلسفی و هستی شناختی و یا حتی روان شناسی انسان اشاره می کنه بدون این که آزار دهنده باشه. چون ما پا به پای شخصیت اصلی پیش می ریم و این سؤالها نه تنها برای اون که برای ما هم پیش میان و باعث می شه ما هم به فکر واداشته بشیم. این نکتهها در مورد چیزهای خیلی جهان شمول و پایهای ان مثلاً چیزی مثل آرزو کردن آدمی یا میل به آرزو و...چیزهای ساده و تکراری و پذیرفته شدهای که شاید دیگه تا وقتی که تلنگری بهمون زده نشه درمورد هستی و شکل گیری شون فکر نکنیم چون بهشون عادت کردهایم. این رو دوست داشتم و میپسندیدم که حتی در عین ارضای روحیهی سرگرمی طلب مخاطبِ کودک و نوجوانش این جور مسائل رو هم مطرح می کنه و خیلی وقتها پاسخ هم بهش می ده
طولانی بودن و شلوغ بودن( از نظر حجم اتفاقها و حضور شخصیتها و مکانهای متفاوت) کمی باعث اذیت میشد.