پترلرم، واکسزن و دارای چهار فرزند که همسرش فوت کرده بود. دختر کوچک او رز به تب مخملک مبتلا شده بود. پترلرم در زمستان نذر کرده بود اگر دخترش شفا پیدا کند، پای پیاده برای زیارت به شرپن هویفل برود، تا در برابر تمثال شفابخش مریم مقدس، گوشوارههای طلایی همسر مرحومش را همراه ده فرانک پول نقد تقدیم کند. کودک بهبود یافت، اما پترلرم نذرش را فراموش کرد. تا این که دخترش با یک پرچم کوچک کاغذی کلیسای شرپن هویفل که کشیشی آن را به او داده بود، پیش او آمد و پترلرم ناگاه به یاد نذرش افتاد. همه دستههای مذهبی شرپن هویفل رفته بودند و او میبایست به تنهایی به آن سفر میرفت. پترلرم نزد ماریشن مومبل رفت، زن پیری که در مورد اجابت صحبت میکرد و از سفرهای زیارتی و روزهای مقدس اطلاعات دقیقی داشت. ماریشن موبل، پترلرم را از حرکت دسته تشییع تابوت به سوی شرپن هویفل آگاه کرد و پتر بدون این که بداند یا بپرسد و یا حتی در این مورد فکر کند که مفهوم دسته تشییع تابوت چیست، آماده شده و به زائران ملحق شد.
در قلمرو مرگ حاوی داستانهایی از هول و هراس درباره مردگان و به قلم جمعی از نویسندگان مختلف است و با عنوانهای قلب افشاگر، مرگ، راز ناخدا، گربه سرخ، خبر و... به نگارش درآمده است.
موضوع(ها):
داستانهای کوتاه - قرن 20م. - مجموعهها
۲۵۲ صفحه - رقعی (شومیز)
ارسال دیدگاه