موضوع(ها):
داستانهای اسپانیایی - قرن 20م.
در این داستان تخیلی، دختر و پسری جوان به همراه چند تن خبرنگار و ماجراجو، ناخواسته به منطقهای در قلب آفریقا وارد شده؛ با ماجراهای عجیبی روبهرو میشوند. در بخشی از داستان میخوانید: "به تدریج نور باز هم درخشانتر شد و فضای دورشان به چشمانداز وسیعتری باز شد. دیواری که برای وارد شدن به گورستان از آن بالا آمده بودند، حل شد و آنها خود را وسط یک جنگل یافتند. ولی ظاهرا با جنگلی که قبلا در آن بودند فرق داشت. هیچچیزشان مثل هم نبود، همه چیز یک انرژی تابناک از خود متصاعد میکرد. درختان، دیگر یک تودهی متراکم گیاهی نبودند. حالا هرکدام ویژگی، نام و خاطرات خودشان را داشتند. بلندترینشان که از دانههای دیگر درختان جوانتر روییده بودند، داستانشان را برای آنها گفت. مسنترین گیاهان گفتند که به زودی خواهند مرد و زمین را وقتی که جوانترین نهالها، جوانههای ظریفشان را دراز میکنند تا به زندگی بچسبند، دوباره پر میکنند...".
ارسال دیدگاه