سقراط حکیم، از فیلسوفان یونان باستان، معتقد بود هر باور ذهنی را در صورتی که به چالش نکشانیم و مورد نقد و واکاوی قرار ندهیم، به خطا رفتهایم و با دست خودمان برای رسیدن به زندگی عقلانی و پر کیفیت، مانع و سد ایجاد کردهایم. هزاران سال پس از سقراط اندیشمندانی مانند «آلبرت آلیس «روانشناس آمریکایی و مؤسس «انستیتو زندگی عقلانی «به این باور رسید که ناکارآمدی محصول تفکر ایستا و نقد گریز است، از این رو نگارنده کتاب «خطاهای شناختی در مدیریت «با هدف ارتقای کیفی مدیریت در سطح کلان، به گردآوری خطاهای رایج مدیریتی اقدام کرده است.
مکانیسم ذهنی انسان به گونهای طراحی شده است که ایستایی و درجا زدن در یک باور، عقیده و ساختار را به تغییر و پویایی ترجیح میدهد برای همین است که امروزه بسیاری از مدیران به رغم این که شعار «کسب و کار عاقلانه و پربازده» را بر سر در سازمان یا تیم خود آویختهاند اما کمتر مدیری است که میان طراحی برنامهها و رصد بازدهی سازمان، مدام در حال نقد و چالش باورهایش باشد.
مطالعه این اثر به ما نشان میدهد که چگونه میتوان ابعاد متمایزکننده مدیران موفق و ناکارآمد را با استفاده از شیوههای تفکر و خطاهایشان بررسی کرد. مدیران موفق تفکری علمی و استقرایی دارند و بارها با بهکارگیری ساختارهای عالی مغزی، فرضیههای کهن و سنتی ناکارآمد را ابطال کرده و با تفکر عملیاتی دادهها را تحلیل و بررسی میکنند. این گروه از مدیران به دنبال خلق قصههای نو از دل باورهای منطقی و عقلانی هستند و به دنبال بازتولید قصههای قدیمی و اثبات باورهای اطمینانبخش اما ناکارآمد نیستند.
همچنین نویسنده این کتاب با کمک طبقهبندی اختلالات روانشناختی، سازمانهای بیمار را به نظامهای پارانویید، وسواسی، اسکیزویید، بیشفعال، خودشیفته، کمالگرا، مضطرب و.. دستهبندی کرده که میتوان این نگاه را هسته رابط میان سلامت روان جامعه در سطح کلان و بیماری به شکل فردی دانست.
نباید فراموش کنیم که خوشبختی، پیشرفت و سلامت روان یک امر جمعی بوده که به مقولههای متعددی از جمله عملکرد عقلانی و کارآمد سیستمهای اداری و مدیران آنها وابسته است.
طبقهبندی سیستمهای اداری بیمار و توجه به نقش باورهای غیرمنطقی و تحریفهای ذهنی در شیوع آنها توجه ما را به کلاف سردرگم مدیریت کلان در کشورمان جلب میکند که از یک سو لایههای تاریک و ناآگاه شخصیتی مدیران و مسئولان سازمانی بستر شکلگیری نظامهای اداری بیمار و رشد کارمندان همنوا با این ناکارآمدیها میشود و از سویی دیگر شکلگیری چنین سیستمهایی، تشدید کننده نابهنجاریهای اجتماعی و افزایش آمار مبتلایان به اختلالات روانی خواهد بود.
از این رو با استناد بر محتویات این اثر شاید بتوان با شناخت تفکرهای غیرعقلانی و خطاهای مدیریتی یکی از موثرترین گامها را برای شکستن این چرخه معیوب برداشت. مدیرانی که شهامت و آگاهی را در هم میآمیزند و خط شکنانه و بیپروا، به درمان نظامهای بیمار تحت نظارت خود میپردازند را میتوان در ردیف متخصصان حوزه درمان دانست که همواره برای کاهش رنج و بیماریهای مراجعان شان تلاش میکنند. این تلاش شایان تقدیر را میتوان از مدیرانی انتظار داشت که به دور از تعصب به الگوهای کهنه، بر بیراهههایی همچون غرور افراطی، اعتماد به نفس کاذب، بیصداقتی، وابسته سازی، خودمحوری، انکار حقایق، توهم کنترل و اصرار برای همنوایی خط بطلان میکشند و خطاها و تحریفهای که با قدمتی دیرینه در بافتار اجتماعیمان رخنه کرده است را کاهش میدهند.
برای سر و سامان دادن به این ازهمگسیختگیها نیازمند شهامتی برای تغییر، ارادهای برای خودآگاهی و نیز تمرین مدیریت هیجانات و نقد باورهای غیرمنطقی هستیم.
دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
ارسال دیدگاه