در جلد هفتم از ماجراهاي «هركول پوآرو»؛ پادشاه جوان و تنها پسر حاكم ثروتمند و با نفوذ يكي از ايالتهاي بومي چند هفته پيش به لندن ميآيد تا با دخترعمويش، ازدواج كند. روز برگزاري مراسم ازدواج تعيين و اعلام شد و جوان به انگلستان سفر ميكند و با خودش تعدادي از جواهرات مشهور وطني را ميآورد. در بين اين جواهرات ياقوت قرمز مشهوري وجود داشت كه شاهزاده جوان آن را به دوست دختر خود ميدهد تا مدتي به گردن بياويزد اما دختر فرار ميكند و حالا «هركول پوآرو» در صدد است تا او را پيدا كند ...
ارسال دیدگاه