ادبیات
ویرجینیا وولف، نویسندهی انگلیسی، در تاریخ ۲۸ مارس ۱۹۴۱ با جا گذاشتن نامهای برای همسرش، لئونارد وولف، از خانه خارج شد و هرگز بازنگشت. لئونارد پس از خواندن نامه بهسرعت به دنبال او رفت اما وقتی وی را نیافت با نیروهای پلیس تماس گرفت تا به کمک آنها به جستوجوی همسرش بپردازند. یک هفته گذشت اما اثری از ویرجینیا پیدا نشد... .
پدر ویرجینیا، لسلی استیون، منتقد برجستهی آثار ادبی عصر ویکتوریا و از فیلسوفان مشهور دوران خودش بود. ویرجینیا از کتابخانهی غنی پدر بهره بسیاری برد و از جوانی دیدگاههای ادبی خود را در مطبوعات به چاپ میرساند.
ازدستدادن ناگهانی مادر در سیزده سالگی و درگذشت خواهر ناتنی دو سال بعد از آن، منجر به اولین حمله از رشتهحملههای عصبی ویرجینیا وولف شد. با وجود این بین سالهای ۱۸۹۷ تا ۱۹۰۱، او موفق شد در دانشکدهی زنان کالج سلطنتی لندن درسهایی- گاه تا حد مدرک- در زبان یونانی، لاتین، آلمانی و تاریخ بگذراند. در سالهای ۱۹۰۴ و ۱۹۱۲ دورههای دیگری از افسردگی را تجربه کرد. دومین حملهی عصبی شدید او پس از مرگ پدرش در ۱۹۰۴ بود. در این دوران برای اولینبار دست به خودکشی زد و سپس بستری شد. او در دورههای افسردگی به ندرت صحبت میکرد و غذا میخورد. یک نوبت خودش را از پنجره اتاقش بیرون انداخت و یک بار نیز با خوردن ۱۰۰ عدد قرص ورونال اقدام به خودکشی کرد که نجات یافت.
اما وولف همیشه افسرده نبود. مشهور بود که او چهرهای کودکانه دارد و مثل بچهها میخندد. در دورههایی از زندگی بسیار فعال و پرجنبوجوش بود. شرکت در جلسات نقد ادبی٬ برگزاری گردهمایی در مورد حقوق زنان٬ نقد کتاب٬ نوشتن زندگینامه و خاطرات روزانه نشان میدهد که او همیشه گوشهگیر و منزوی نبوده است. در کنار دورههای افسردگی که گاه چند سال طول میکشید و گاه سالها او را رها میکرد٬ وولف دچار دورههای تغییرات خلقی بهصورت خلق ِ شاد یا تحریکپذیر میشد.
ویرجینیا وولف طی جنگهای اول و دوم جهانی بسیاری از دوستان خود را از دست داد که افسردگیاش را شدت بخشید و درنهایت در تاریخ (۲۸ مارس ۱۹۴۱) پس از پایانِ آخرین رمانِ خود به نام «بین دو پردهی نمایش» خسته و رنجور از رویدادهای جنگ جهانی دوم و تحت تأثیر روحیهی حساس و شکنندهی خود، با جیبهای پر از سنگ به رودخانهی اوز در «رادمال» رفت و خود را غرق کرد.
جسد او حدود یک ماه بعد در تاریخ ۱۸ آوریل توسط چند کودک در پاییندست رودخانه پیدا شد. در روز ۲۱ آوریل جسد وی در حضور همسرش لئونارد سوزانده شد و خاکسترش در سایهی درختی در باغچهای به خاک سپرده شد.
او با روحی افسرده در آخرین یادداشتِ خود برای همسرش، چنین نوشته بود:
«عزیزترینم،
تردیدی ندارم که دوباره دچارِ جنون شدهام. احساس میکنم که نمیتوانیم یکی دیگر از این دورههای وحشتناک را از سر بگذرانیم؛ و این بار بهبودی نخواهم یافت. شروع به شنیدنِ صداهایی کردهام و نمیتوانم تمرکز کنم؛ بنابراین کاری را میکنم که به گمانم بهترین کارِ ممکن است.
بهترین شادیِ ممکن را تو در اختیارم گذاشتهای. هرآنچه میتوان بود، برایم بودهای. میدانم که دارم زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من میتوانی کار کنی؛ و میدانم که خواهی کرد. میدانم. گمان نمیکنم تا پیش از آغازِ این بیماریِ وحشتناک، هیچ دو نفری میتوانستند از این شادتر باشند. بیش از این توانِ مبارزه ندارم. میبینی؟ حتی نمیتوانم این را هم درست بنویسم. نمیتوانم چیزی بخوانم.
میخواهم بگویم همهی شادیِ زندگیام را مدیونِ توأم. تو با همهچیزِ من ساختهای و به طرزی باورنکردنی نسبت به من مهربان بودهای. همهچیز جز اطمینان به نیکیِ تو، مرا ترک گفته است. دیگر نمیتوانم به تباه کردنِ زندگیات ادامه دهم. گمان نمیکنم هیچ دو نفری بتوانند آنقدر که ما شاد بودهایم، شاد باشند.
- ویرجینیا »
اما بیماری او چه بود؟ بیماری ویرجینیا وولف امروزه بیماری دوقطبی افسردگی-شیدایی یا BMD نامیده میشود. لیتیم قدیمیترین داروی مربوط به این بیماری است که در سال ۱۹۴۹ و ۸ سال بعد از مرگ وولف شناخته شد. شاید اگر این داروها زودتر شناخته میشدند، وولف خودکشی نمیکرد ولی ممکن بود شاهکارهایی مثل بهسوی فانوس دریایی٬ خانم دالووی٬ خیزابها و سالها نوشته نشوند. چون خود او بیماریاش را منبع الهام نوشتههایش میدانست.
ارسال دیدگاه
Mehribanooo
همهچیز جز اطمینان به نیکیِ تو، مرا ترک گفته است... چه جمله قشنگی...
1398-09-24