علوم انسانی
نوآر چیست؟
ژانر نوآر که شاخهای از ژانر ادبیات پلیسی-کارآگاهی است، نگاهی دارد به زوایای نادرست زندگی؛ به جنایت، به پلیدی، به زنی (فمفتال) که در میان دو نقش مادر بودن و پرسه زدن در خیابانها، به دومی گرایش دارد. از همه مهمتر، نگاهی دارد به زندگی در آن سوی سکهی «همه چیز درست خواهد شد» که درواقع چنین نیست.
نوآر از کجا آمده است؟
اگر از این تلقی که میتوان سرچشمهی ادبیات کارآگاهی را حتی در کتب مقدس و یا نمایشنامههای یونان باستان جستوجو کرد، صرفنظر کنیم، اولین نشانههای این نوع ادبیات در «زادیگ» یا کتاب سرنوشت (1747) نوشتهی ولتر، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، مشاهده میشود که در این کتاب یکی از شخصیتهای اصلی دست به تحلیل دقیق ماجراهای داستان میزند.
در 1841 ادگار آلن پو شخصیت «سی. آگوست دوپن» را به عنوان یک کارآگاه خیالی به دنیای ادبیات معرفی کرد و سه داستان با حضور این شخصیت نوشت. با اینحال عدهای از منتقدین معتقدند ادبیاتی که در حال حاضر به نام ادبیات پلیسی میشناسیم و برایش مؤلفه و ویژگیهای خاصی قائلیم، حاصل ورود به دنیای قرن بیستم و پس از آن است.
نویسندگان نخستی که بر این روند بیشترین تأثیر را گذاشتهاند شامل آرتور کانن دویل، آگاتا کریستی و ژرژ سیمنون هستند که اقتباسهای ادبی متعددی از آثارشان صورت گرفته است. در این بین نباید نقش ادبیات عامهپسند را در پیدایش ادبیات پلیسی نادیده گرفت. حتی نویسندگانی مثل دویل و کریستی نیز آثارشان را مدیون چنین ریشههایی هستند.
بروز جنگ جهانی اول و ظهور کمونیسم در روسیه و جوانههای فاشیسم در آلمان و مهمتر از همه بحران اقتصادی و شکلگیری فساد سازماندهی شده در شهرهای بزرگ آمریکا، حاکمیت عقل بر جریان تولید ادبیات کارآگاهی را با مشکل روبهرو ساخت. اگر وسترن و سینمای موزیکال، سرخوشانه رؤیابافی را ادامه میدادند، سینمای سیاه (نوآر) مترجم واقعیت زندگی آمریکایی بود. با خیابانهای تاریک، باجههای تلفن، کلوبهای شبانه، زنان اغواگر و جسدهایی که با گلوله در سر، در امتداد سایهی تیرهای چراغ برق بر کف خیابان میغلتیدند؛ این دنیا، کارآگاهان جدیدی میخواست. کارآگاهانی که به شکل خشونت دنیای پیرامونشان باشند. آنها باید مدام در بطن ماجرا و در وسط فساد و تباهی بلولند و دست آخر زخمی و نیمهجان اما با حداقلی از شرافت، از مهلکه جان سالم به در برند.
از دیگر سو، رمان پلیسی آمریکایی که از دههی سی شروع میشود، اصلاً به قصد نفی ادبیات عصر طلایی انگلستان شکل میگیرد. ریموند چندلر در مقالهی معروف «هنر سادهی قتل» همهی آن چیزهایی را که ویژگیهای ادبیات عصر طلایی اروپایی و مشخصاً انگلیسی بود را هم نفی میکند و هم تئوریزه. وی میگوید که آن نویسندهها آنقدر به قتل میپردازند که از زندگی غافل شدهاند. یعنی داستان پلیسی را در حد چیستان و معما تقلیل دادهاند. چندلر میگوید رمان پلیسی خوب، آن رمانی است که قابلیت دوباره خواندن را داشته باشد. یعنی با حل شدن معما و نتیجهی داستان باز هم رغبت مطالعهی آن داستان وجود داشته باشد.
قطعاً ادبیات پلیسی و کارآگاهی، از هر زمانی که آگاهانه و یا ناخودآگاه شکل گرفته باشد، مبنا و بنیانی است برای شکلگیری سینمای موسوم به «نوآر».
در فرانسه، پس از پایان جنگ دوم جهانی، تماشاگر فرانسوی با انبوهی از این فیلمهای خاکستری و سیاه و بارانی و مهآلود و پر رمز و راز مواجه شد. فیلمهایی که در آن قتلی اتفاق میافتد و معمولاً در مرکز داستان آن یک زن مرموز و چندین مرد حضور دارند. تماشاگر فرانسوی پس از ذوقزدگی حاصل از مواجهه با این شکل جدید سینمایی، نام «نوآر» را بر آن میگذارد.
این دنیای سیاه و تاریک، سرچشمهاش رمانهای کارآگاهی به اصطلاح «هاردبویل»ِ فرانسوی بود که بستر جنایت را چنان فراگیر نشان میداد که دیگر نمیشد آن را فقط به تیپهای خاصی نسبت داد. به گفتهی ریموند چندلر (یکی از مهمترین نویسندگان این سبک)، دشیل همت (دیگر نویسندهی مهم این گونهی ادبیات) جنایت را به نوعی مضحکهی اجتماعی فراگیر در محیط شهری بدل کرد و خواننده را همراه با مارلو (کارآگاه خصوصیاش) به حومهها و عمارتهای قدیمی آدمهای بهظاهر ازمابهتر برد تا هستهی فاسد و پوسیدهی آدمهای طبقه بالا را برملا کند، چراکه به همان اندازهی ساکنان کوچه پس کوچههای پایینشهری فاسد بودند.
ساختار نوآر چگونه است؟
با مقایسهی اجمالی کارآگاههای دهههای 1930 و 40 و کارآگاههای معاصر، در ادبیات متأخر، جنبهها و ظرفیتهای اجتماعی و سیاسی ادبیات پلیسی هم برای جامعه و هم برای نویسندگان آشکارتر میشود. وقتی لایههای هر جنایتی کالبدشکافی میشود، با انبوهی از نابهسامانیهای اجتماعی و اقتصادی و طبقاتی مواجه میشویم.
پس از دههی 1960، سینما طلایهدار و نیروی پیشبرندهی ادبیات پلیسی شد. آنچنان گوناگونی و تنوع در شخصیتپردازی کارآگاهها و پلیسها در سینما دیده میشود که ادبیات پلیسی را مجبور با دنبالهروی از سینما میکند؛ برجستهترین مشخصهی این ژانر در سینما که به شدت تحت تأثیر اکسپرسیونیسم آلمانی قرار دارد، احتمالا سبک بصری و به ویژه نورپردازی سایه روشن آن است با ضدقهرمانهایی تنها که در شبهای تاریک و خلوت پرسه میزنند و سرنوشتی شوم را به انتظار میکشند. ضدقهرمانانی که تحت تأثیر زنان اغواگر یا همان فمفتال (Feme Fatale) همواره از دست قانون گریزاناند.
فمفتال زنی است بدون احساس، که شروع داستان جنایتبار فیلم با شخصیت او رقم میخورد. زنی که خود را ستمدیده و بیپناه نشان میدهد و از قهرمان (ضدقهرمان) داستان برای رسیدن به اهداف شوم خود از جمله قتل همسر و رسیدن به ثروت استفاده میکند. زنی زیبا و فریبکار که سرنوشت فلاکتبار ضدقهرمان را او تعیین میکند. ضدقهرمان میداند که با زن اغواگر به جایی نمیرسد و نهایتاً خود را نابود خواهد کرد. زن، فریبش میدهد و نهایتاً او را به کام قانون و یا فراتر از آن، مرگ میکشاند اما ضدقهرمان نمیتواند مقاومت کند.
نوآرهای معروف کدام اند؟
شاهین مالت (دشیل همت) – خواب گران (ریموند چندلر) - جایی برای پیرمردها نیست (کورمک مککارتی) - مرد خوب سخت پیدا میشه (فلانری اوکانر) - در جستوجوی گاربو (جان جیمز میلر) – وُرد ایز بُن (کریستوفر دیوید) – یکی از این شبها (لیویا لولین) – فیل در تاریکی (قاسم هاشمینژاد) و ... .
در سینما نیز میتوان از فیلمهای شاهین مالت، غرامت مضاعف، زنی در ویترین، خواب بزرگ، پستچی همیشه دوبار زنگ می زند، گذرگاه تاریک، مرد سوم، جنگل آسفالت، سانست بلوار و نشانی از شر نام برد.
ارسال دیدگاه