1.
ماه پیش جراید ایران برای ابوالحسن نجفی هم سوگنامههایی چاپ کردند ــــ “از شمار دو چشم” و “وز شمار خرد” و غیره ــــ اما انگار ترجیح دادند چند نکته ناگفته بماند.
برخی اهل نظرخرده گرفتند کاش این نکته هم ناگفته مانده بود: نجفی اندکی پیش از مرگ گفت با توجه به هزینههای جانکاه دارو و درمان نگران است آخر و عاقبتش چه شود. انتظار داشت فرهنگستان زبان و ادب فارسی در این باره کمکش کند.
موضوع بیشتر در حیطهٔ بیمهٔ همگانی بود و به این نکته برمیگشت که جایی مانند فرهنگستان آیا باید بتواند اعضایش را به استخدام دائم درآورد و مزایای بازنشستگی شامل حال آنها کند.
با توجه به قانون استخدام کشوری و از آنجا که مستمری بازنشستگی انباشت سپردهٔ استخدامـ شدگان طی سالیان است، نمیتوان افراد را در سنین بالای مقررات به خدمت گرفت و پس از چند سال بازنشسته کرد.
اما هم نگرانی مرد ادیب بجا بود ( به گفتهٔ فردوسی، “مبادا که در دهر دیر ایستی/ مصیبت بود پیری و نیستی”) و هم انعکاس آن در جریدهٔ معتبر. جامعهٔ ایران از بابت سختی سالهای پایان زندگی برخی اهل قلم و هنر و نظر در روزگاران تنگدستی عمومی احساس گناه میکند و میپرسد امروز در زمانهٔ پولهای اُورت و سرقتهای بزرگ چرا کسی که عمری دود چراغ خورده است از گرسنگی و بیدوایی بمیرد.
گرچه فرهنگستان و مجامع مشابه امکان اداری و قانونی برای پرداختن به بیمه و بازنشستگی ندارند، پرسیدن اینکه راه چاره چیست میتواند به گسترش بیمهٔ همگانی و بهبود نظامات اجتماعی کمک کند.
نکتهای که در کنار سوگنامهها به آن نپرداختند تأثیر واقعی و عملی پرخوانندهترین کتاب متوفیٰ بود. غلط ننویسیم از زمان انتشارش منتقدانی جدی داشت. ظاهراً پس از درگذشت مؤلف تکرار انتقادها را لازم ندیدند.
درهرحال، آن رساله به اشتباهها و اختلافنظرها در املا و انشا و نحو زبان فارسی رایج پایان نداد. در رسانههای ایران همچنان نمونههای بسیاری از ایرادهای نجفی به غلطهای رایج در نوشتار فارسی به چشم میخورد، حتی فراوانتر از سه دهه پیش که آن کتاب در آمد.
نمیتوان گفت هیچ قلمزنی ــــ آماتور، حرفهای، روزنامهنگار، مترجم ــــ در هیچ موردی از مؤلف آن کتاب چیزی نیاموخته یا با او موافق نبوده است. این ادعا هم که بود و نبود آن کتاب فرقی نمیداشت معقول نیست. نکته این است: سی سال پیش اهل نظر به بسیاری موارد در نثر و کتابت رایج فارسی معترض بودند، همچنان معترضند و دگرگونی واژگان و صرف و نحو زبان فارسی را در جهت انحطاط میبینند.
در رسانههای ایرانیـفارسی چنین عبارات و جملاتی فراوان است: “راهکارهای عملیاتیکردن زیرساختهای اجرای جرایم جدید راهنمایی و رانندگی” (= قبض جدید جریمه)، “نقش مهمی را ایفا کرده”، “تأثیرهای مهمی را داشته”، “موقعیت دشواری را خواهد داشت”، “قدمهای مثبتی را بردارند”، “حاضران سؤالهایی را مطرح کردند”، “برخی گزارشهای غیرواقعی را ارائه کردهاند”، “هرکسی چنان شانسی را نمیآورد”، “اشتباهات زیادی را در این بازی داشت”، “هیچ ایرانی حاضر به قبول این حرف نیست”، “آزادی که ملت خواهان آن است”، “دربرگیرندهٔ طیفهای وسیعی”، “مردم علاقهای به از دست دادنش ندارند”، “حصارها در حال فروریختن بودند” (= فرو میریخت)، “داوطلبانی که ثبت نام شده بودند را احضار کردند”، “سیبها روی زمین در حال از بینرفتن هستند” (=پای درخت از بین میرود)، “برخوردار از کمبودها”، “چنین تلقی برای مردم ایجاد نمیشد”؛ و نیز “چهار سرنشین به شمول دو کودک” (اقتباس از گویش کشورهای خاور ایران)، “این حادثه دو مفقودی بر جا گذاشت” (اقتباس از ترجمهٔ خبرهای انگلیسی؛ منطقی بودنش در هر زبانی جای تردید دارد.)
همین که خوانندههایی بپرسند آن عبارتها و جملهها چه عیبی دارد (یا: چه عیبی دارند) خبر از گستردگی دامنهٔ سلیقه و تنوع عادات کلامی و فهم از زبان میدهد. واژگان زبان فارسی و صرف و نحو آن هم، به بیان اهل فلسفه، در حال ِ شدن است.
مطالب پرویز خانلری در مجلهٔ سخن و در کتابهایش زمانی مورد توجه خواص بود و مقالهها در همین زمینه منتشر کردهاند. گشتی در جراید کنونی و در بخش فارسی اینترنت ما را مطمئن میکند خردهگیریهای فاضلانهٔ منتقدان انحطاط زبان همانند رفتن به جنگ تودههای ملخ است با دئودورانت و افشانهٔ حشرهکش.
تنها دو یا سه نظر مطرح نیست. ناچار قدری از این شیوهٔ نگارش، کمی هم از آن یکی. پس از سالها ویراستاری، اکنون استدعایم از ناشر کتاب و ویراستار مطبوعات این است که دربارهٔ رسمالخط بحث نکنیم چون به نظرم موضوع بینتیجهٔ مهملی است و گرچه ارتکابم از کمبود “را” و “که” رنج میبرد، مرحمت فرموده اجازه دهند رنج ببرد. و برخی اهالی بوشهر، زنجان یا فیروزکوه ممکن است اهل سیاست، اهل شعر یا اهل حال باشند؛ بر این سیاق، “اهالی موسیقی” یعنی ساکنان استودیوی ضبط یا سالن کنسرت، “اهالی رسانه” در روزنامه یا رادیوتلویزیون زندگی میکنند و “اهالی فرهنگ” لابد در خیابان فرهنگ.
ارباب جراید در مواردی سلیقهٔ الاحقر را قابلتحمل میبینند و دلدادگی را دل دادگی و همکلاس را هم کلاس نمیکنند. اما وقتی یکیدو بار توضیح دادم گمانزنی (به سیاق رایزنی) درست است نه “گمانه زنی” (که کار مقنـّیهاست)، محترمانه حالیام کردند بدقلقـّی نکنم و بگذارم رسمالخط و شیوهٔ نگارش مؤسسه رعایت شود. پنجاهـ پنجاه به نفع طرفین: اهل کتاب را تبدیل به “اهالی کتاب” نمیکنند اما در مطالبی که برای چاپ در جراید مینویسم، کلمهٔ گمانزنی اصلاً به کار نمیبرم تا به سد آئیننامه (یا آییننامه) برنخورد.
چنانچه صرف و نحو زبان فارسی از بیخ و بن به هم بریزد چه خواهد شد؟ فارسیزبانها یک صبح بیدار میشوند میبینند لال شدهاند و قادر به فهم منظور همدیگر نیستند؟
استاد ادبیات فارسی دانشگاه شیراز هم دوست داشت مفتخرانه تکرار کند هیچ زبانی به شیرینی فارسی نیست. منظورش البته فارسی حرفزدن مردم دروازهٔ شاه داعیالله و لار و برازجان نبود؛ این بود که فرانسه و انگلیسی را بینداز کنار؛ شعر سعدی غایت سخن است و ما خودمان هم به آن سبک میسراییم.
فارسیزبان تاجیکستان و افغانستان زبان مادری را به سیاقی به کار میبرد که فارسیزبان ایرانی حتی وقتی معنی کلی حرف را میگیرد ممکن است بدون تمرین قادر به تقلید صَرف و نحو و واژگان او نباشد. تمام فارسیزبانها همواره عین هم حرف نمیزدهاند.
خبر خوب: هزار سال دیگر هم مردمانی به فارسی سخن خواهند گفت گرچه فضلا به عادت همیشگی هشدار خواهند داد این زبان سخت در خطر است و اگر دولت بودجهٔ کافی به فرهنگستان و برای چاپ کتابهای وزینشان اختصاص ندهد در آیندهٔ نزدیک خلایق نه تنها توانایی نوشتن که قدرت تکلم را از دست خواهند داد و مملکت باستانیمان لالستان خواهد شد.
و خبر بد: گفتار و نوشتار آن روزگار شاید برای ما همان اندازه نامفهوم و تصورناپذیر باشد که تهران کنونی برای ساکنان صد سال پیش این شهر.
فارسی نامی است برای مجموعهٔ گویشهای در حال تغییر. گرچه سرهگرایان میگویند تغییر در جهت منفی است و بدبخت شدیم رفت، زبان علمی و ادبی امروز ما رساتر و پختهتر و کارآتر از زبان مردم صد سال پیش است.
فضلا جرئت ندارند و صلاح نمیبینند حرف دلشان را بزنند: زبان عامّه وعوام به درد عمهشان میخورد. رادیو زمانی تریبون امثال هوشنگ مستوفی و محسن هشترودی و مهدی سهیلی و محمد محیط طباطبائی و جلال همائی بود، ترانهها به تصویب شورایی از اهل شعر و ادبیات میرسید و در برنامهٔ فرهنگ عامه ابوالقاسم انجوی شیرازی دربارهٔ گویشهای عوامالناس مانند موضوعی موزهای بحث میکرد. با ایجاد تلویزیون دولتی، گویش و لحن و لهجهٔ شومن و ورزشکار و خوانندهٔ کاباره و “آمنه آمنه” هم روی آنتن رفت و ناچار بهعنوان بخشی از واقعیت موجود جامعه تحمل شد.
پیشتر در رادیو اندک مجال خودنمایی زبان (یا به تلفظ اهالی تهرونآباد، زِبون) عوامالناس در میانپردههای کمدی صبح جمعه بود و در برنامهٔ “در گوشه و کنار شهر” که پرویز یاحقی در مقام خبرنگار از دعواهای مردم در کلانتریها تهیه میکرد. منزّهگرایان پاسدار زبان و ادبیات پارسی ِ سره در رادیو سی سال نه اجازهٔ پراندن و جاانداختن تکیهکلام به کسی میدادند و نه حتی خواندن شعر نو، تا چه رسد خوشمزگی ِ دوپهلو با بار جنسی.
زمانی که “سامانتا” و “سانفرانسیسکو” و اشارات نیمهمستهجن وارد تلویزیون شد و جماعت صبح تا شب تکرار کردند، اسانیب محترم شغلشان و جهان را ترک گفته بودند.
اگر میماندند (و اگر آدمهایی مانند خانلری و نجفی به آنها میپیوستند) و زور میزدند راه را بر زبان عوامپسند در شو و فیلم تلویزیونی ببندند، اسباب نارضایی و کارشکنی و شکایت میشد و به احتمال زیاد سرنوشت محمدعلی مجتهدی را پیدا میکردند که وقتی کوشید دانشگاه صنعتی را با دیسیپلینی مانند البرز اداره کند شاه گفت برگردد به دبیرستانش. قدری ابتذال ِ ملسّ شاید حق مسلم مردم باشد، اما کی تعیین میکند قدری یعنی چقدر؟
امروز زبان برنامههای بهاصطلاح فاخر تلویزیون وطنی روی اندک مخاطبانش تأثیر مورد نظر را ندارد زیرا از هیچ نظر مردمپسند نیست. واعظ/عرفانچی را در برابر مصاحبهـ کنندهای مینشانند که مانند لر ِ دوغندیده وانمود میکند چیزی دربارهٔ ضیافت الهی در بهشت یا “از جمادی مُردم و نامی شدم” به گوشش نخورده است. و خودبهخود این تلقی تقویت میشود که زبان صحیح یعنی غلنبه و ملالآور و فضلفروشانه.
زبان روان و نشاطآور از اینترنت بیرون میریزد و کمی هم از سریالهایی که پدرومادر درسخواندهٔ ناراضی شکایت دارد تکیهکلام بازیگرانش را که در فرهنگ لغت نیامده کودک و نوجوان بهعنوان بخشی از زبان فارسی میپذیرد (قاط زده یعنی جعبهدندهٔ مغزش قاطی کرده یا قات خورده؟ پاچهٔ ممدوح را میخارانند یا میخورند؟). صحابهٔ خانلری و نجفی به اینها و رجزهای وزیروکیل پشت کوهی و صرف و نحو مردم کوچهبازار در زبان مکتوب رسمی میگویند منحط.
دگرگونی زبان را تا چه حد میتوان به پیشرفت یا پسرفت تعبیر کرد؟ اگر پسرفتی اتفاق افتاده، از کـِی و کجا شروع شد؟
“روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد.” چند بار میتوان در جراید یادداشت چاپ کرد که این غلط است و آن خطاست؟ کسانی میخوانند و تأیید میکنند. کسانی نه میخوانند و نه اگر هم بشنوند صنار اهمیت میدهند. کسانی دیگر ممکن است بپرسند این شخص کیست و صلاحیتش چیست که ادای داور و ناظم و مبصر در میآورد و چه تخم دوزردهای کرده که خیال میکند وجدان آگاه جامعه است؟
متنهای قرن نوزدهم ما هم خالی از ایراد نبود. بسیاری از آنها فاقد کیفیتیاند که بتوان اسمش را سبک آگاهانه و صیقلخورده گذاشت. قلمانداز و سرسری و از روی عادت نوشته شدهاند و خطای املایی و انشایی در آنها کم نیست. معنی و کاربرد بسیاری کلمات، مانند لابد و البته، چنان دگرگون شده که خوانندهٔ امروزی باید مراقب باشد ناصرالدین شاه وقتی برای وزیرش کاغذ میفرستد “لابد خواهید آمد” منظورش این نیست که ممکن است بیایید، احتمال هم دارد نیایید؛ قاطعانه دستور میدهد اینجا باشید. و امروز وقتی میگوییم ’با فرست کلاس رفتم البته بلیت را شرکت داد‘، “البته”ی آن ممکن بود نزد پدربزرگ باسواد ما سبب سوءتفاهم شود. اگر روحش را احضار میکنیم باید کسی آشنا با گویشهای دو عصر دیلماجی کند.
عربی بسیاری از قدما از سواد انگلیسی بسیاری از معاصران ما بهتر نبود و برخی یا بسیاری متنهای امروزی به مراتب بهتر از آثار پیشینیان است.
ادیبی ممتاز مانند محمدتقی بهار کلمهٔ عربی جبان را “جبون” (به سیاق زبون) نمینوشت اما نشانههای دگرگونی نحو زبان و لغزیدن و جابهجا شدن “را”ی مفعول بیواسطه/معرفه در نثر او هم دیده میشود. زبان هم دگرگونشونده است و دگرگونیاش ناگهانی نیست.
همه چیز دگرگونشونده است اما مرغوبیت همواره مطرح خواهد بود. عسل طبیعی کوهسار پر گل، پارچهٔ بافت سیستان و بلوچستان از ابریشم گیلان، و فرش افشان کاشان که زمانی در بازار کم نبود امروز کالایی است نایاب. با توجه به تورم انباشتهٔ پنج دهه و افزایش شمار متقاضیان، رقم نیم قرن پیش را ضرب در مثلاً پنجهزار کنید. اما حتی اگر حاضر به پرداخت هر مبلغی باشید چنان متاعی سر خیابان در دسترس نیست. باید جنسشناس باشید و/یا مشاوران خبره داشته باشید.
به همین سان، کالای زبانی/فرهنگی تولید انبوه که زمانی از سوی خبرگزاری مخابره میشد امروز “روی خروجی” قرار میگیرد و در چشم و گوش و حلق مخاطب میرود. متاع بهتر هم در بازار هست اما تولیدش پرزحمت و وقتگیر است و طالب آن باید جنسشناس باشد.
زیبایی در چشم بیننده است و نهایتاً چشم و گوش اکثریت تعیین میکند چه چیزی مطلوب و زیباست. سنبادهزدن به یک دوجین عبارت و جملهای که پیشتر ردیف کردیم ممکن است چند دقیقه بیشتر وقت نگیرد اما دستبردن ویراستار خبرگزاری یا روزنامه در هزارها جملهای که هر روز روی خروجی بنگاه قرار میگیرد یعنی از برنامه عقب بماند، متهم به وسواس و خودرأیی و بیخودی ور رفتن شود و کارش را از دست بدهد.
حتی در جایی با ضربالاجل کمفشارتر، نتیجهٔ وسواس و ور رفتن با متنها ممکن است دور از سلیقهٔ روز و پسند عموم به نظر برسد و آن اندازه که انتظار داریم مقبول نیفتد. وقتی همکلاس ما “دوئل با مشکلات زندگی” در انشایش آورد، دبیر ادبیات پرسید یعنی چه، و توصیه کرد استعارهٔ دیگری به کار ببرد. معلم باسواد و محترمی بود و سرانجام رئیس دانشکدهٔ ادبیات شد اما درجات توجه به فرهنگ فیلم وسترن بین او و نوجوانها فاصله میانداخت، گرچه حق با او بود و چنان ترکیبی هیچ گاه روان و رسا و زیبا نبوده است.
دبیر انشای کمتر معتبر و باسواد نه چیزی برای یاددادن به بچهها دارد، نه انگیزهای و نه فرصتی برای خواندن و سبکسنگین کردن و یادگرفتن.
غیرتمندانی در افغانستان، از جمله، میگویند وقتی لغت بومی پوهنتون وجود دارد، استعمال کلمهٔ وارداتی ’دانشکده‘ خبر از هجوم فرهنگی همسایهٔ غربی میدهد که عنعنات ملی را در خطر انداخته است.
در انگلیسی هم در زمینهٔ این را ننویسید و آن را نگویید کتابها منتشر کردهاند و سایتهایی به امر و نهی لغویـ دستوری اختصاص دارد. فرانسویان هم گاه با احساس خطر در برابر هجمه (عمدتاً و مشخصاً از جانب فرهنگ آمریکا) برای پاسداری از زبان مادری که به نظرشان شیرینترین زبان دنیاست به خروش آمدهاند اما جوشزدن برای هدف مبهم و موهوم سرهنویسی مدام کمتر میشود.
در تازهترین نمونه، فرهنگستان فرانسه بار دیگر فرمان داده است آکسان کلاهمانند ˆ از بالای برخی حروف حذف شود. ناظری که فرانسه (یا فرانسوی) زبان مادریاش نیست مینویسد برای یادگرفتن این خط و زبان کلی زحمت کشید و علامت فسقلی چه مزاحمتی ایجاد میکند که مخترعان گیوتین میخواهند سر از تنش جدا کنند؟ به روایت همین ناظر، انگار شماری عظیم از مردم فرانسه خیال تسلیم در برابر نظر فرهنگستان ندارند. شنیدن آرای فضلای قوم مستحب مؤکد است، اجرای آن فرمایشات واجب نیست.
هر جامعهای ممکن است فرمایشات فضلا را زیرسبیلی رد کند و مانند آدری هپبورن فقید در(دوبلهٔ) فیلم بانوی زیبای من (خطاب به پرفسور ِ آواشناس که اعتقاد دارد لحن و لهجهٔ فرد جایگاه او را در جامعه تعیین میکند) به زبان حال بگوید ولهلهش استاد، بیخیال نـُقط ِ لفظ قلم.
خانلری در نشریهٔ ادبی وزین سخن برای بحثهایی از این قبیل که فعل ترکیبی ِ دوشگرفتن تقلیدی است وحشتناک و بیمعنی از زبانهای خارجی، و نباید گفت به این خاطر یا با این وجود، کلی کاغذ سیاه کرد. بینهایت بعید است امروز ویراستار دور جملهٔ ’به این خاطر که میخواستم مهمانی بروم با وجود وقت ِ کم دوش گرفتم‘ خط قرمز بکشد و بالای آن بنویسد: بدان سبب که عازم مهمانی بودم به رغم ضیق وقت استحمام نمودم.
دههٔ 30 ابراهیم پورداود در مقالهای غریو کشید “این دیگر چیست! این چه افیونی بود که در این چند سال گذشته به مِی افکندند و همه را گیج کردند.” داد و هوارش از این بود که “درجهداران را افسر یعنی تاج خواندند. چه تاج سنگین و گردنشکنی است.”
چندین اشکال در انشا و نقطهگذاری حکم غِلاظ ِ شِداد او بعید است همگی خطای حروفچین باشد: “اما افسران امروزی که با چنین عنوان شگفتانگیزی بار گرانی مینمایند، چون خود گناهی ندارند، باید کس و یا کسانی را که چنین لفظی برای آنان برگزیدند، بریسمان کشید. این نابکاران با یک گستاخی باورنکردنی یک لغت چندین هزارسالهٔ بسیار رایج زبان فارسی را که همیشه بمعنی تاج بوده و هست و خواهد بود، بجای کلمهٔ صاحبمنصب برگزیدند و مشتی سادهدل و نادان هم آن را پذیرفتند، درست است صاحبمنصب کلمهٔ بسیار زشتی است، رفتن آن افسوسی ندارد. افسوس ما در این است که چگونه زبان ما بازیچهٔ این گونه دغلبازان شده است.”
استاد فرهنگ ایران باستان و زبان اوستایی دانشگاه تهران فتوا میدهد هر که را واژهٔ نابجا در دهن خلایق میاندازد بگیرید به گناه محاربه با اهورامزدا دار بزنید. کسانی دوست دارند خیال کنند چنانچه این ملت را اسلام گرفتار حاکم شرع و پیشنماز نکرده بود اکنون در سایهٔ عنایات موبد موبدان چنگ مینواختیم، شراب مینوشیدیم و در مرغزارهای سرسبز نیاکانمان خرغلت میزدیم. خاک این صحاری انگار آلوده به تعصب است.
میتوان پنداشت حملهٔ تندش نه تماماً به فرهنگستان بود و نه حتی به حکومت رضاشاه. در طرز فکر این جور آدمهای جوشی، دستهای پلید استعمار و آمریکا و اینگیلیس پشت هر چیزی است که نمیپسندند، چون ایران به ذات خود ندارد عیبی.
پیشنهادش این بود که به جای اقتباس از کلمهٔ اُفیسیهٔ فرنگی، بگویند پایهور یا پایور. “این چنین نه افسر ما مسخره میشد و نه اُفیسیهٔ دیگران مسخ.”
نمیدانیم تنها کسی بود که عنوان افسر را مسخره میدانست یا فاضلی همعقیده با او در میان فارسیزبانها پیدا میشد. برای معاصرانش حق نوآوری در زبان قائل نبود. حداکثر کاری که مردم امروز اجازهٔ انجامش دارند ریزهخواری از خوان نیاکان است. اینکه به صاحبمنصب قشون بگویند افسر، هرگز. “نابکاران گستاخ را باید بریسمان کشید.”
در مقالهٔ شدیداً عالمانهٔ پورداود جای یک واژه خالی است: گرتهبرداری. اگر عمرش کفاف میداد از تخم لقـّی که نجفی در دهن جماعت شکست (یا شکاند) کلی کیف میکرد.
ستیهشگران روشن نکردهاند چرا میگویند گرته و نه گرده (تأثیر لهجهٔ اصفهانی؟). درهرحال، تبدیل عناصری از زبانهای دیگر به اجزایی که در صرف و نحو زبان ما بنشیند در حکم خوشهچینی و فرآوری گردههاست به ترکیبی که برای خودش اصالت داشته باشد.
در نقد ترجمه، برچسب گرته را کلاً برای برگردان نادرست و/یا نارسا به کار میبرند، جایی که مترجم تصوری دقیق از منظور نویسنده ندارد و مثلاً شخصیت داستان هنگام راهرفتن کف هر دو پایش از زمین جدا میشود. چنین کاری نه در انگلیسی و فرانسه و آلمانی امکان دارد، نه در فارسی و کلاً نه در محیط جاذبهٔ زمین. وقتی اتفاق میافتد به آن میگویند دویدن، پریدن، جهیدن (به قول شیرازیها، جقیدن ـــ به کسر جیم.)
گرتهستیزها حواسشان جمع است به نوشتن فارسی با سیاق صرفونحو عربی اعتراض نکنند. مالاندن مترجم جوان و بیپروای متن غربی یک حرف است و این نوع خردهگیری قضیهای کاملاً متفاوت که میتواند بحث دیگری در پی بیاورد احتمالاً با پیامدهایی اداری برای فاضل دستبهعصای فرهنگستانی: کسانی که اصرار دارند هرچه بیشتر عربی در فارسی بچپانند تا چه حد در هر یک از دو زبان مهارت دارند؟
بسیار کم. ناچیز. حاکم شرع افراد را به گناه “ثب” اعدام میکرد و باسمه تعالیٰ را همچنان “بسمه تعالی” مینویسند. از محصل معمولاً نه چندان بااستعداد ششم ابتدایی که در حوزهٔ علمیه برای امرار معاش مقداری حدیث و روایت از بر میکند نمیتوان زبانورزی بهتری انتظار داشت. مترجم فرنگی مینویسد حین ترجمهٔ متنی دستپخت دامت افاضاته، خطاهای املایی و انشایی و منطقی و موضوعی را در حاشیه تذکر داد اما کسی اعتنا نکرد.
درهرحال، قرنها گردهبرداری و تأثیر از عربی و ترکی و غیره به زبان فارسی غنا بخشیده است و سرهگرایی کسروی و پورداودها به این میماند که درخت را بکنیم دور بیندازیم با این استدلال که آن را صاحبخانهٔ قبلی کاشت که از جنس ما نبود و از او خیلی خوشمان نمیآید. حتی بدعتهایی از قبیل ممنوعالقلم، ممنوعالکار، ممنوعالخروج و تازگی ممنوعالهمهچیز اصطلاحاتی است رسا که اگر جعل نشده بود چیزی کم داشتیم. وقتی میگویند ممنوعالتصویر یا ممنوعالتیزر، نیازی به یک جملهٔ بلند برای توضیح گرفتاری هنرپیشهٔ مغضوب تلویزیون نیست. همین طور پای کار بودن، مخزنی/ روی مخ بودن/روی مخ کسی کار کردن.
با اجازهٔ گرتهستیزان، شاید خوشهچینی از زبانهای دیگر، عمدتاً انگلیسی، چندان هم ضدملی و ضددینی نباشد. سماور، نماد خانه و خانوادهٔ ایرانی، قرن نوزدهم از آن سوی مرزهای شمالی آمد.
برخی اهل نظر سیاست درهای باز زبانی را نه تنها نمیپسندند، که خطرناک و بنیانکن میدانند. مثلاً در بحث امکان تغییر خط هشدار میدهند نوشتن متن فارسی به خط لاتین سیلی مهارناپذیر راه خواهد انداخت از عین کلمات اروپایی در جملههای فارسی. همین قدر میتوان گفت در سالهای اخیر تجربهٔ ناخوشایند خط دشوارخوان و دیرفهم پینگلیش و اکراه همگانی از قبول آن، موضوع خط (نه اصلاح شیوهٔ نگارش خط موجود) را از دستور بحث امروزیها خارج کرده است. آیندگان خود دانند.
بسیاری از آنچه، یا تقریباً هرآنچه، به نظر مؤلف غلط ننویسیم (چاپ اول، 1366، 10000 نسخه) اشتباههای رایج در کاربرد زبان میرسد همچنان رواج دارد.
به ماست پرچربی همچنان میگویند پرچرب؛ پیداست صنف ماستبند هم به ارشادهای اهل فضل عنایت چندانی ندارد و ماست خودش را میخورد. تفاوت معنیدار همچنان یعنی قابل توجه. طفلک حیاط خانهٔ متروک ممکن است غمگین (یعنی sad) و تابلو نقاشی کنجکاو (یعنی curious) باشد. و ’تماس داشته باشند‘ جایش را داده به ’ارتباط بگیرند.‘
اغتشاش زبانی نسبت به دههٔ 60 (که جریدهنگاران ازمکتبگریختهاش مینوشتند “اختشاش” و “قائله” و هواپیمای عراقی “مزبوحانه” روی تهران بمب میانداخت) کمتر نشده. از شنیدن خبری شوک میشوند، و به حاکم و حکمران میگویند حاکمیت یا نظام (میخواهند بگویند sovereign اما برای پرهیز از دردسر حتمی، معادل sovereignty به کار میبرند؛ خطایی عمدی و قابل درک در انتخاب واژه، گاه از سوی آدمهایی که درجهٔ دکترای سیاسی میدهند). و ادبیات را همچنان برای متنها و واژگان مربوط به یک رشته به کار میبرند: ادبیات فنی، ادبیات حقوقی، ادبیات محیطزیست.
ادبیات فلان وزیروکیل یعنی کنایهٔ جنسی یا حتی ناسزای رکیک در نامهٔ اهانتآمیز یا پشت میکرفن (واژهٔ جنسی هم چون بدجوری سکسی است جایش را کلاً به جنسیتی داده و برای شادی روح مارکی دو ساد، رفتاری به نام “آزار جنسیتی” ابداع شده ــــ یکیگرفتن sex و gender). و بهمصداق “برعکس نهند نام زنگی کافور”، وقتی کسی بیادبانه حرف بزند، بی هیچ قصد طعنهای صحبت از ادبیاتش میکنند.
و این شابلون که ظاهراً ورزشینویسها دست بقیه دادند در زمینهٔ سیاست و هنر و اقتصاد هم تکرار میشود: “از ادامهٔ رقابت باز ماند تا شکست دیگری را در کارنامهاش رقم بزند.” آدمی که بتواند این جوری بنویسد یا ایرادی به این جور نوشتن نداشته باشد کلاً در زندگانی مشکلی با املا و انشا و گرامر و صرف و نحو و سبک و موضوعهای مربوط به زبان ندارد. چیزی بین چیستان و لطیفه، بدون فاعل و فعل و منطق مشترک مشخص در دو جملهٔ پیوسته. حتی گرته هم نیست؛ در انگلیسی عین چنان قالبی سراغ نداریم. نوعی یاوهٔ متداول و اسهال قلمی است که صبح و ظهر و شب روی خروجی قرار میگیرد.
نمیتوان نتیجه گرفت زحمت مؤلف آن کتاب هدر رفت. شواهدی وجود دارد، و منطقی است تصور کنیم، برخی یا بسیاری قلمزنها ــــ حرفهای، آماتورِ با پشتکار، یا بازیگوش و تفننی ــــ که هفده چاپ آن (تا سال 91) را خریدهاند لابد در مواردی برای مشورت قبول داشتهاند و به آن مراجعه کردهاند.
اما صد یا دویستهزار نسخه کتاب مرجع در برابر میلیونها دانشآموز و دانشجو که در این بیستوهشت سال به جمعیت فارسینویس اضافه شده ناچیز است.
در زمینهٔ زبان و عادات گفتاری و رفتاری از دو نکتهٔ مهم نباید غافل بود: کودک و نوجوان از همسالانش بیشتر می آموزد تا از والدین و آموزش رسمی. پدرومادر ایرانی در کشوری دیگر قانعند که فرزندشان زبان مادری را بفهمد و بتواند حرفش را بفهماند. اما چهارچوب و ریزهکاریهای زبانیـ فکری از محیط و همسالانش به او منتقل میشود.
در خود ایران هم جز این نیست. وقتی جملههایی از قبیل ’راجب مهمونی فک کنم کوله‘ در سیل زبان اینترگفتاری نوجوانان عادی است، اصرار بر اینکه اساتید معتبر موافق این شیوهٔ بیان نیستند کموبیش همان تأثیری دارد که حرف پورداود بر بزرگترها وقتی با تشر فتوا میداد نگویید افسر، امیراسماعیل سامانی را ناراحت میکند؛ بگویید پایور یا دستکم اُفیسیه.
سرهگرایان شاهد بدعتهای تأسفآوریاند مانند ’به فاک فنا رفتن‘، آپدیتشدهٔ به باد فنا رفتن. اما وقتی تقریباً خیابانی در مملکت نمانده که بتوان صحنهٔ داستان سی سال پیش در آن فیلمبرداری کرد، نوجوان سر در آیفون و آیپد ممکن است با بیاعتنایی بگوید ?Who cares.
با واقعیت روبهرو شویم: خطاهای املا و رسمالخط در بزرگراه اینترنت فارسی بیش از آنکه نمرهٔ کاربران نوجوان و جوان را خراب کند خبر از ناکافی و نارسا بودن خط رایج ما میدهد.
زبان مقدم بر خط است. و در علایم قراردادی پای مرگ و زندگی در میان نیست. بزرگترها هم (در هر زبانی) هرچه جلوتر بروند و بیشتر بیاموزند متوجه دستاندازهای بیشتری در ارتباط خط و زبان و تلفط لاکردار میشوند. شما میتوانید بیدرنگ بگویید محذورات، معذورات، محظورات هر کدام یعنی چه و هنگام شنیدن چطور میفهمید چی به چی است؟
دوم، دانستن حدی از گرامر لازمهٔ تسلط بر ساختار زبان است. اما فرد تا سالهایی از نوشتن حرفهای و تجربهٔ کار با زبان مکتوب پشت سر نگذاشته باشد این بحثها به نظرش نامفهوم میرسد که قید از صفت درست میشود نه از اسم، پس باید گفت صریحاً یا با صراحت، نه صراحتاً؛ و خسّت، نه خساست؛ نارضایی، نه نارضایتی؛ و از فعل التزامی ممکن است به یاد التزام عملی هنگام رفع صلاحیت در انتخابات بیفتد؛ و مفعول بواسطه و بیواسطه از این نظر برای نوجوان جالب باشد که برایش یادآور کاندوم است.
غیرطبیعی نیست که نوجوان دانشآموز، در هر جامعهای، بحث تفاوت ماضی بعید کامل و/یا استمراری و ماضی نقلی را به حساب ناندانی درستکردن یک مشت آدم خارج از رده بگذارد که با امر و نهی کردن نسق میگیرند. زمانی اگر در حرفهٔ قلم و دوات و کیبورد بیفتد و چنین بحث ملالآوری را اندکی جدی بگیرد، برای تغییر عادات گفتاری و نوشتاری دیر است.
برخلاف نظر مفاخر ملی و سخنوران قرون وسطیٰ که برای چهارپنج درصد مردم میسرودند و مینوشتند، تکامل زبان یعنی نزدیکشدن گفتار به نوشتار و نوشتار به گفتار، و این پیش چشم و زیر گوش ما اتفاق میافتد.
در نیمهٔ اول، پیروزی با ادبا و فضلاست، و در نیمهٔ دوم با عامهٔ مردم. زبان گفتار رسمی ما (که با لهجهٔ تهرونی فرق دارد) زبان نوشتار رسمی است بدون گویش محلی گیلکی و لری و سنگسری و آذری. جامعه از شما قبول نمیکند پشت میکرفن یا در کلاس درس سیاق حرف زدن کشدار و واژگان مرحوم عمهجان به کار ببرید.
و زبان نوشتار غیررسمی و حتی رسانهها تأثیرپذیر از زبان گفتار نوجوانها و جوانهایی است که زیر بار نمیروند طرز حرفزدن آدمهای زنده را مرحومان عبدالعظیم خان قریب و خانلری و نجفی تعیین کنند.
برای صاحب این کیبورد هم دگرگونی سریع صرف و نحو زبان فارسی ناخوشایند است، بدعتهای غریب در املا و واژگان نه به آن اندازه. زبان منطق دارد اما گرفتاری را باید در این دید که غلطنوشتن هم به نوعی حق مردم است و غلط به مرور زمان ممکن است جا بیفتد و، به حکم رایجبودن، صحیح یا دستکم قابل تحمل تلقی شود.
در نیمقرن گذشته مثلاً هشدار دادهاند نباید گفت اندیشناک و اندیشمند چون اندیشهناک و اندیشهمند درست است، و نگویید بیتفاوت چون از مصادیق گرته است و حرام.
بهعنوان دکاندار کوچولو و دارندهٔ یک رأی میگویم: لطفاً بروید پی کارتان، توقف بیجا مانع کسب است.
راه و رسم اهل محراب و منبر است که چیزهایی را حرام اعلام کنند تا خلایق هوایی نشوند که هرکی هرکی است و اباحهگری مجاز. با این تفاوت که وقتی مثلاً میگویند آواز زن حرام است، ابزار کار و ضمانت اجرایی هم آماده دارند: گروه فشار در دنیا و شفاعت در آخرت. سرهگرایان و اندیشهورزان ِ حیطهٔ زبان چه برگی دارند رو کنند؟
کمتر کسی تهور آن دارد که با صراحت به اهل منبر بگوید: ما زندگی خودمان را میکنیم، شما چنانچه لازم تشخیص دادید فقه را برای دما و رطوبت و وزش باد فعلی تنظیم بفرمایید.
اما در مورد گرامر فارسی، فضلا اذعان دارند که دستور هر زبانی از روی زبان موجود نوشته میشود، نه برعکس. با این حساب، به قول جماعت، کارا ریدیفه.
2.
از اصحاب جواز دادن به اباحهگری و بهلانگاری در زبان، اومبرتو اکو بود.
پاسپورت او هم ماه پیش ویزا شد. گمان نمیکنم از این تعبیر میرنجید. درآمیختن سبکها و مقولات را مجاز میدانست و اگر فارسی بلد بود حتماً به نظرش دور از نزاکت نمیرسید به جای ’به ملکوت اعلیٰ پیوست‘ و ’به لقاءالله متصل شد‘ در اشاره به درگذشتش از واژگان کنسولگری و آژانس مسافرت هوایی استفاده شود.
نویسندهٔ ایتالیایی را در ایران بیشتر با رمانهایش میشناسند و تا حد کمتری نشانهشناسی در زبان که تخصص آکادمیک او بود. در آمریکا هم با نخستین رمانش نام گل سرخ به شهرت رسید. زمینهٔ سوم و قابل توجه قلمزدنش، پارودی یا نقیضه بود.
استقبال یعنی تکرار مضمون و تصویر مشهور همراه با ستایش و تأیید. مانند سرودن در قفای شاعر پیشین در شعر فارسی با آوردن مصرع یا بیتی از شعر او.
نظیرهٔ طنزآمیز، نقیضه یا پارودی دستانداختن اثری پیشین یا تکرار شکل آن به منظور مطایبه است. از نمونههای آن گونه نوشته در نشریات عصر جدید ایران تذکرﺓالمقامات برای شوخی با وزیروکیلهاست.
اکو در مجموعه مقالاتی که در ترجمهٔ انگلیسی عنوان کژخوانیها روی آن گذاشتهاند به انگولک کردن متنها، نویسندهها و مشاهیر پیشین و کنونی میپردازد.
ترجمهٔ این نوشتهها به فارسی با دو مشکل روبهروست. اول، گرفتن مضمون مطایبه نیاز به آشنایی کافی با اصل آن دارد. “چنین گفت رستم به اسفندیار/که من گشنمه نون سنگک بیار” تنها برای شنونده/خوانندهٔ آشنا با ابیات شاهنامه حاوی شوخطبعی است. در غیر این صورت اگر هم اندک معنایی داشته باشد لطف چندانی ندارد.
جایی که اکو در نوشتهٔ حکمای یونان باستان دست میبرد، تا وقتی خواننده نداند اصل نوشته چیست نه تنها لطف که معنایی ندارد. حرف نامتعارف یا نامعقولی که در نوشتهٔ قدما مینشاند گاه وارونهٔ منظور مؤلف اصلی است.
یکی از قطعات مجموعه، با عنوان “گرانیتا”، تکگویی مردی است گرفتار وسوسهٔ عشق ورزیدن با زنان پا به سن. قطعه بر پایهٔ رمان لولیتای ولادیمیر نابوکف بنا شده: شرح شیدایی مردی گرفتارعشق دختر چهاردهساله. از این کتاب ترجمههایی به فارسی (یکی هم دستپخت ذبیحالله منصوری) انتشار یافته اما نمیتوان گفت اثری است رایج و شناختهشده در بازار کتاب ایران که بتواند مبنای پارودی باشد.
دوم، اکو شخصیتهای مشهور ایتالیایی یا نظیرهٔ طنزآمیز آنها را وارد نوشته میکند و متن او ممکن است زیاد به درد خوانندهٔ غیرایتالیایی نخورد. از همین رو، مترجم آمریکایی در چند مطلب کتاب، پرسوناژهای آمریکایی به جای آنها گذاشته است.
جالبترین آنها گزارشی است (نوشته شده به سال 1968) به تقلید از فرود آپولو بر کرهٔ ماه دربارهٔ کشف آمریکا: چندین استودیوی تلویزیون به هم وصل شدهاند و دانشمند و محقق و صاحبنظر و مفسر و البته چاخانپرداز باید به هر کلکی شده بینندهها را سرگرم نگه دارند تا در لحظاتی تاریخی که کریستف کلمب در قارهٔ جدید دخول میکند آمار تماشاگرها برای اسپانسرهای آگهی جذاب باشد.
مترجم آمریکایی به جای مجریان تلویزیون ایتالیا که در کشور او شناختهشده نیستند از نامهای آمریکاییـانگلیسی استفاده کرده است. یکی از آنها که همهچیزدان معرفی میشود اما در تشخیص انواع کشتی اقیانوسپیما و بلند و کوتاه و جنگی و غیره اشتباه میکند Alastair Cook است، پارودی آدمی در آن روزگار صاحبنام در رشتهٔ خودش که (شاید برای پرهیز از پیامدهای حقوقی و شکایت احتمالی) نامش را با املای دیگری نوشتهاند.
آلیستر کوک انگلیسی که سال 2004 در 95 سالگی درگذشت 58 سال هر هفته یک گفتار رادیویی از آمریکا برای سرویس جهانی بیبیسی میفرستاد ـــ رکوردی بیرقیب در جهان.
چندین سال با رادیو موج کوتاه در خانه و ماشین به برنامهاش گوش میدادم و خوشم میآمد. نمیدانم آنچه دربارهٔ حرف فرانکلین روزولت هنگام خروج از بیمارستانی در نیویورک یا طرح و دوخت لباس مریلین مونرو در مهمانی جشن تولد جان کندی و بسیاری خردهریزها و جزئیات دیگر میگفت تا چه حد مستند بود.
برایم جالب این بود که نود سالت باشد و به تو پول بدهند و کلی عزت و احترام بگذارند تا هفته پشت هفته شرّ و ور سر هم کنی و من، مستر نوبادی جهان سومی در ترافیک خرتوخر جایی به نام تهرونآباد، با علاقه به حرفهایت گوش بدهم. این سیطرهٔ فرهنگ عوام است یا حیطهٔ فرهنگ خواص؟
ناگزیر از تکرار این حرفم که واقعیت از هر داستانی عجیبتر است. خیال میکنید چه به سر جسد کوک آمد؟
طبق وصیتش قرار بود آن را بسوزانند اما پیش از این کار، استخوانهای او و شماری از راهیان عدم را در نیوجرسی با جراحی از اجساد خارج کردند و دزدیدند تا برای پیوند استخوان بفروشند، و سنش را با دستکاری مدارک از 95 به 85 سال پائین آوردند. علت مرگ او: سرطان ریه که به استخوان زد. علت مرگ سارق: سرطان استخوان در 49 سالگی، و نامش: مایکل ماسترومارینو.
(یادآور”مارچلـّو ماستوخیاری” که صاحب اغذیهفروشی میدان بهارستان تابلو مغازهاش کرد و شهرداری با استناد به آئیننامهٔ ممنوعیت اسامی مستهجن آن را پائین کشید. نوشت “شکم سرای عالی”. آن را هم پائین کشیدند. عوامیگری و لودگی کنار ساختمان وزارت فرهنگ و هنر و دفتر جناب آقای پهلبد ممنوع.)
عجیب است اگر اکو از آن ماجرای غریب و ایتالیاییتبار بودن دو سارق استخوان خبردار شده باشد اما دربارهٔ آن چیزی ننوشته باشد. عنوانی مناسب چنان مطلبی در فارسی: دستهای مافیا در مافیهای ابدیت.
درهرحال، اکو فرهنگ عوام و زبان عامـّه را بیرون از مضامین درخور توجه نمیدانست. هموطنش دانته کمدی الهی را به گویشی نوشت که زبان ِعوامالناس کمسواد ِ دهات ایتالیا بود. در پایتختهای اروپا تا چند قرن بعد آدمهای حسابی به لاتین کتاب مینوشتند.
بهرغم دغدغهٔ خانلری و پورداود و نجفی و سرهگرایان، تطوّر گویش عوام به زبان خواص موضوع زمان است.
چنانچه اهل قلم پارودیهای اکو را ترجمه و هوا کردند خبر بدهند لینک را همین جا بیفزاییم.
3.
در جاهایی از جهان بهزندانافتادن اهل قلم و ارباب جراید به گناه بیان نظرشان از جمله دربارهٔ دولتی خارجی امری عادی است. محمد حسنین هیکل که ماه پیش درگذشت تنها کسی بیرون از ایران بود که برای مخالفت با محمد مصدق زندان رفت.
در فصل الاهرام کتاب قدرتهای جهان مطبوعات به آبخنکخوردن هیکل پس از دیداری از تهران در زمان ملک فاروق آخرین پادشاه مصر اشاره شده است. به استناد قانونی که انتقاد از سران کشورهای دوست را منع میکرد، جرم او انتقاد از “مواضع ضدغربی” نخستوزیر وقت ایران و “اتکایش به حمایت شوروی” بود.
دنیای سیاست علاوه بر پیچیده و خطرناک بودن گاه بیمعنی و خندهدار هم هست. جا دارد کسی از اهل تحقیق کتاب فراموششدهٔ هیکل را بخواند و دربارهٔ آن اظهار نظر کند، و اینکه آیا تنها از مصدق و دولتش انتقاد کرد یا شخص محمدرضا شاه را هم بینصیب نگذاشت.
در حالت محتملتر اول، فاروق اگر نظر همتای ایرانی خود و همسر سابق خواهرش فوزیه را میپرسید، بعید بود محمدرضا شاه بخواهد دستکم در این مورد قلم هیکل را بشکند و کتاب او علیه مصدق توقیف شود. برعکس، منطقی بود توصیه کند پادشاه مصر به او تریبون و به کتابش میدان دهد.
اندکی بعد خود هیکل با ناصر همراه شد که اگر عین انتقاد هیکل از مصدق را دربارهاش تکرار میکردند فرد متجاسر را به زندان میانداخت.
پاراگرافی (طولانی) از همان فصل:
هيكل براى بحث پيرامون نكات مورد نظرش با ناصر فرصت كافى داشت. در جلسات خصوصى به رئيس جمهور كه تحصيلات زيادى نداشت شعر عرب، هنر، تاريخ و فلسفه مىآموخت. ساعت هشت صبح هر روز با تلفنى خصوصى كه دفتر هيكل را به اتاقخواب ناصر وصل مىكرد به بحث پيرامون اوضاع جهان مىپرداختند و هيكل ناصر را در جريان آخرين اخبار روز مىگذاشت. ناصر به كاركنان امنيتى گفته بود هيكل مىتواند به هر پروندهاى در دفتر رياست جمهورى دسترسى داشته باشد. رابطﮥ آن دو عجيب بود. پيش مىآمد دربارﮤ سياستهايى اختلافنظر داشته باشند، و پيش مىآمد ناصر از مقالههاى هيكل چنان برآشفته شود كه مجبور شوند با هم عهدى خصوصى ببندند كه هيچگاه دربارﮤ آنها بحث نكنند. ناصر دائماً به هيكل فشار مىآورد وارد دستگاه دولت شود و براى آن كار كند؛ اما هيكل در سالهاى 1955، 58، 61 و 67 پيشنهاد وزارت را رد كرد. سال 1970 كه ناصر هيكل را بدون مشورت با خودش وزير اطلاعات كرد، نخستين اقدام هيكل در مقام وزارت لغو مقررات سانسور مطالبى بود كه به بيرون از مصر مخابره مىشد. اما ناصر همان روز منشى مخصوص هيكل و مقالهنويس الاهرام، لطفىالخولى، را به زندان انداخت. چيزى كه آن دو را بههم پيوند مىداد محبت شخصى، وجوه اشتراك متعددى كه در تجربههاى همديگر و در تاريخ مصر داشتند، تعهدى كه به رؤياى سياسىِ داشتن يك ملت عرب با يك پارلمان واحد احساس مىكردند، و حدى قابلتوجه از اعتماد شخصى بود. دﻫﮥ 1950 ناصر براى تماسهاى بىسروصدايش با سفارت ايالات متحده به هيكل اتكا داشت (كه سبب شد كسانى از روى موذيگرى بگويند هيكل عامل سازمان سياست) و همچنين براى گشودن باب مراوده با سازمان آزاديبخش فلسطين، براى سردرآوردن از خواستهاى رژيم سرهنگ معمر قذافى زمانى كه تازه روى كار آمده بود، سال 1970 براى ترغيب برژنف به اينكه به مصر موشك زمين به هوا بدهد، و براى نوعى ديپلماسى و مشاورﮤ خصوصى. همين عمق رابطﮥ آن دو بود كه الاهرام را مهمترين روزناﻣﮥ دنياى عرب كرد.
4.
یک سال پیش از مرگ هارپر لی در ماه گذشته، در آمریکا بحثی درگرفت که شاید ادامه یابد.
رمان کشتن مرغ مقلد از زمان انتشارش در1960 یکی از پرفروشترین کتابها در آمریکا شد، جایزهٔ پولیتزر گرفت و بیدرنگ از آن فیلم ساختند. چند ده میلیون نسخه فروش کرده و به 40 زبان ترجمه شده است (از جمله فارسی که ممکن است جزو چهل تا نباشد زیرا لابد طبق معمول از ناشر آن اجازه نگرفتهاند). یکی از کتابهای کمکآموزشی رایج در مدرسههای آمریکاست و اکثر دانشآموزان 12-9 ساله طی نیمقرن گذشته دربارهٔ آن بحث کردهاند و انشا نوشتهاند.
لی، زنی کمرو و گریزان از مصاحبه، همواره میگفت کتاب دیگری نخواهد نوشت. در سنی که شنوایی و بیناییاش را از دست داده بود و اندک زمانی پس از مرگ خواهرش که او را اداره میکرد، ناگهان اعلام شد کتاب دیگری از او انتشار مییابد که ادامهٔ مرغ مقلد است. بعد گفتند در واقع این یکی را پیش از آن یکی نوشت اما منتشر نکرد. بعد خبر رسید این پیشنویس کتاب اصلی است.
آنچه بر سردرگمی میافزاید این است که شخصیت اصلی پیشنویس/پیشوند/پسوند با پرسوناژ همان آدم در مرغ مقلد بسیار تفاوت دارد. کسانی نظر دادند این اصلاً آن وکیل دعاوی بزرگوار نیست. پیشنویس/پیشوند/پسوند بیش از آنکه فروش کند پرسش ایجاد کرد و بر کتاب پرفروش سایهٔ سنگین تردید افکند.
یک منتقد کتاب در آمریکا نوشت ای بزرگ نویسندگان محترم، لطفاً حواستان را جمع کنید بعد از انتشار کتابتان پیشنویسها را یا از بین ببرید یا در جای امنی بگذارید دور از دسترس رندان سودجو، مبادا بردارند منتشر کنند آبروی شما و کتاب و همه را ببرند.
البته اگر حواسی برای جمعکردن مانده باشد. شبیه ماجرای کتابهای منتسب به سیمین دانشور در سالهای زوال جسمی و عقلی او. یکی را ناشری سوپر رند در تیراژ باورنکردنی 88000 نسخه چاپ کرد. وقتی گفتند یکی دیگر گم شده، از اهل نظر کمتر کسی متأسف شد. چه بهتر که هر سه مفقود میشد یا اصلاً نوشته نمیشد؛ خیال همه راحت و اعتبار نویسنده محفوظ.
متن اولیهٔ رمان لی (که اکنون انتشار یافته) کندوکاو دختری بزرگسال در کارنامهٔ پدرش است. ظاهراً بنگاه ناشر ترتیبی داد تا دستنوشتهٔ خانمی گمنام و تازهکار ویراستاری و بازنویسی و مردمپسند شود. به روایتی دیگر، به او گفتند بحثهای بزرگسالی و تردید در تصویر خاکستری و کمی خوبـ کمی بد پدر را کنار بگذارد و تنها بر نگاه پر از ستایش دختر خردسال به شخصیت بینقص او متمرکز شود. درهرحال، نتیجهٔ کار داستانی شد از زمین تا آسمان متفاوت با متن اولیه.
جز در مورد نویسندههای تثبیتشده و گردنکلفت و قدری بداخلاق، ویراستاری متنها در بنگاه نشر عادی است و ویرایش اساسی بیسابقه نیست. از مشهورترین آنها ویرایش منظومهٔ سرزمین ویران تی. اس. الیوت با قلم ازرا پاوند است. در ایران هم شنیدم همسایهها، رمان ماندگار و فعلاً ممنوع احمد محمود، در بنگاه ناشر حسابی ادیت شد.
در مورد مرغ مقلد سبب بددلی و تردید این است که شخصیت وکیل مدافع داستان ظاهراً یکسره آفریدهٔ تخیل (اولیه) و قلم نویسندهٔ رمان نیست و برای رضایت خواننده به سفارش بنگاه ناشر صافکاری شده. قدری تخیل و مقداری هم صلاح و مصلحت و مظنهٔ بازار.
اما الهام و تخیل مگر چیست و صنعت فیکشن مگر جز این است که شخصیتهای فیلمها روی میز سناریست و ادیتورهای استودیو طی بارها بازنویسی و قیچیکاری، طراحی و چکشکاری شوند تا به شکل دلخواه برسند؟ تهیهکننده/کارگردان میگوید صحنهٔ خوبی نیست، حذف میکنند؛ میگوید بد نیست این را بگوید، تایپ میکنند. سناریست/ادیتور بخشی از خط تولید و مطیع کارفرماست نه نوکر بادمجان. اساساً در بازار رقابت تنگاتنگ دهها کار گروهی و پرخرج، جز موفقیت در برگرداندن سرمایه و سود بادمجانی وجود ندارد.
دوازده سال پیش فیلمش را بالاخره دیدم. تمهیدها در روایت و دلهره حالا کلیشهٔ ارزان به نظر میآید، و اندرز مؤکد به نژادپرستهای جنوبی: آدم شو جانم. بدون توجه به اینکه بخش بزرگ زندانیان آمریکا سیاهند، سیاهها راستگو و خوب و شجاع و زجرکشیدهاند با چشم اشکبار، و اکثر سفیدها بد و ترسو با زهرخند پدرسوختگی.
(ایمان به جدایی ازلی و ابدی نژادها و برتری نژاد غالبِ صحیح بر نژادهای مغلوبِ پست از ملاطهای فکری و سیاسی جامعهٔ ایالات متحده است. پس برای ترکدادن عادت جماعت به سگکش کردن متهمان سیاهپوست و تربیت عوام، قدری اغراق را مفید میدانند. مانند ایران که برای هر چیزی و در هر آزمون و استخدامی سهمیهٔ مخصوص بروبچهها تعیین میکنند، امروز در بسیاری فیلمهای هالیوود چندتایی سیاهپوست و/یا زن جا میدهند و رئیس کل یا شخصیت اصلی که تحمل دغلکاری و تنبلی و خریـّت مردها/سفیدها را ندارد یا خانم است یا سیاه یا هر دو. کسانی در مراسم امسال اسکار گفتند کافی نیست.)
در صحنهای از فیلم، گرگوری پک کبیر، شخصیت اصلی و پدر دختر کوچولوی بامزهٔ راوی ماجرا، هنگام نشانهگیری برای زدن سگ هار، عینکش را از چشم برمیدارد در خاکوخـُل میاندازد. لنز دههٔ 1930 حتماً پلاستیک نبود اما حالا که خوشبختانه نشکست، جا داشت مستر آرتیست پیش از دوباره به چشم زدن پاکش کند.
نمیدانم این صحنه در کتاب چگونه توصیف شده.* درهرحال، در فیلمی مناسب کودکان و نوجوانان، از جنبهٔ آموزشی هم که شده شاید بهتر باشد شخصیتی به آن نازنینی عینکش را از چشم که برمیدارد در جیب بگذارد. جیب سمت چپ بالای کت آقایان را از جمله برای همین تعبیه کردهاند.
22 اسفند 94
* پینوشت (چهارشنبه 26 اسفند 94) ــــ خوانندهای پیگیر و علاقهمند این تکه از متن کتاب را فرستاده است که نشان میدهد هر دو شیشهٔ عینک در برخورد به زمین شکست (و از قاب در آمد) و پدر راوی پس از تیر زدن به سگ هار، تکههای شیشهها را با پاشنهٔ کفشش در خیابان خاکی له کرد.
میتوان به پرسش قبلی (دربارهٔ بهچشمزدن عینک لابد خاکی) افزود: چرا سازندگان فیلم نخواستهاند عین روایت منطقیتر کتاب را به تصویر برگردانند؟
پرسش سومی هم در منطق متن کتاب. راوی میگوید تیم جانسن (نام سگ مریض) با شلیک تیر تالاپی به زمین افتاد اما “نفهمید چه به او خورد.”
یعنی روایت آنچه در ذهن یک جانور در لحظهٔ مرگ میگذرد؟ مگر آدمی که با گلوله در جا کشته میشود میفهمد چه به کجای بدنش اصابت کرد؟ و ما از کجا بدانیم متوجه میشود یا نمیشود؟
ارسال دیدگاه