جستار، همانطور که سازگاری زیادی با موضوع بحث و تجربههای فرمی دارد، پذیرای هیچ جایگزینی نیست؛ هر قطعهی کوتاه غیر داستانی که به نثر باشد، جستار شمرده نمیشود. با این حال، برای بسیاری از ما معلمانِ جستار دشوار است که این واقعیت را بپذیریم و بر مبنای آن عمل کنیم، واقعیتی که به هیچ وجه ساده نیست. اذعان به این واقعیت دشوار است زیرا زبانی نداریم که برای پرسش از معنای جستار به اندازهی کافی غنی و استوار باشد. اصطلاح «جستار» مبهم و دوپهلو است و این دوپهلویی به کسانی که از این اصطلاح استفاده میکنند، اجازه میدهد هر چیز دلچسب یا ناخوشایندی را به این نوع ویژه از نوشتارِ غیرداستانی نسبت دهند. عملکردن بر مبنای این واقعیت هم دشوار است زیرا به محض این که تصمیم میگیریم جستار بنویسیم یا جستار بخوانیم و درس بدهیم و یاد بگیریم، احساس میکنیم باید بدون معطلی و با قطعیت، به طریقی این نوع از نوشتار را تعریف کنیم.
فیلیپ لوپت میگوید: «سادهتر آن است که جستارنویسان تاثیرگذار را فهرست کنیم تا این که بخواهیم به تعریف ثابت و مشخصی از این فرم بیثبات برسیم.» تعریف جستار با تکیه بر این که چه چیزی نیست، آسانتر است. عادت به دیرباوری و خویشتنشناسی کیفیتهایی ذهنیاند که اغلب به برجستهترین و پرآوازهترین چهرههای این ژانر (مونتنی، هزلیت، امرسون، وولف، وایت، بالدوین، دیدیون و سانتاگ) نسبت میدهیم. چنین دیدگاهی میخواهد اطمینان حاصل کند که جستارنویسان به محض این که هر گونه قطعیتی به ذهن یا نوشتارشان راه یابد، آن را خنثی خواهند کرد. از سوی دیگر، سنت نیرومندی بین مفسران این ژانر هست که نمونههای تقلبی و جایگزینهای ضعیف را مردود میشمارد؛ جستارهای اصیل را نباید با قصه، تکالیف قالبی مدرسه و بدتر از همه مقالههای دانشگاهی اشتباه گرفت.
ویلیام گس جستار را چیزی میداند که «بهوضوح نقطهی مقابل آن چیز نفرتانگیز است که «مقاله» نامیده میشود.» که میخواهد آن «فرایند و طرز کار و شگفتیِ» ملازم با جستار را نادیده بگیرد. مقاله فقط غفلتکار نیست، بلکه دروغ هم میگوید و «شباهت زیادی با یک ستارهی میشلین گمراهکنندهی تمامعیار» دارد. مقاله حواس [مخاطب] را از لغزشهای موجود در فکر و روش مؤلف منحرف میکند و به سوی باورهای خودش میبرد که از شهرت و اعتبار و اعتمادپذیری دیگران دزدیده است: «مقاله زینتبخش تأییدها و تضمینهای میرزابنویسان است… مقاله، با کمال احترام به تکتک موضوعات و زاویهی دیدهایی که ممکن است روزی میزبانشان باشد، از پیش میداند که از چه کلماتی استفاده کند، دنبالهروی چه فرمی باشد و به کدام مراجع احترام بگذارد». نقش مقاله این است که «شاهدی برای محضر استاد باشد، مانند این که فرد با مشاهدهی نوعی تخم خالدار به این نتیجه برسد که مادر این تخم حتماً باید نوعی پرندهی خالدار بوده باشد». از نگاه ویلیام گس، «استاد» مقاله تولید میکند تا وانمود کند که میداند و بیشتر از آن چیزی است که هست. با این حال ویلیام گس میپذیرد که مقالهها و مقالهنویسان کمابیش قدرتی دارند؛ قدرتی که میتواند شرافتمندانه باشد یا نباشد.
ویلیام گس جستار را چیزی میداند که «بهوضوح نقطهی مقابل آن چیز نفرتانگیز است که «مقاله» نامیده میشود.» که میخواهد آن «فرایند و طرز کار و شگفتیِ» ملازم با جستار را نادیده بگیرد.
بیاعتمادی ویلیام گس به دانشگاهیان دغدغههای میشل دو مونتنی را به خاطر میآورد. مونتنی نخستین کسی بود که هنگام انتشار نوشتههایش در سال ۱۵۸۰، از لفظ «essai» برای آنها استفاده کرد؛ این مجموعه از ۹۴ قطعه تشکیل میشد که اندازه و لحن و رویکردشان طیف گستردهای داشت. عنوان نوشتههای او بدیع و گیرا بود؛ تعدادی از معروفترین جستارهای او در مباحث جذاب و فراگیر «در باب دوستی»، «در باب کتاب»، «در باب تجربه» با مباحثی غریبتر «در باب رسم پوشیدن لباس»، «در باب بو» و «در باب شست» همراه شده بود. مونتنی در یادداشتی که برای این مجموعه نوشته، وعدهای به خواننده میدهد که حساب کتابش را از کتابهای دانشگاهی و جانبداریهای ذاتیشان جدا میکند: «ای خواننده! این کتاب با صداقت تمام نوشته شده و از همین سرآغاز هشدارت میدهد که هدف من [از نوشتن آن] بهتمامی درونی و شخصی بوده است… چنانچه نوشتههایم در طلب التفات دنیوی بود، خودم را بهتر از این میآراستم و ژست عالمانهتری میگرفتم.» نزد مونتنی، این «ژست» دانشگاهی در تظاهر خلاصه نمیشود، بلکه بیانگر رابطهای عمیقاً فاسد با دانش و دانستن است.
مونتنی اهداف خودش را در برابر اهداف دانشگاهیان، فضلفروشان، میبیند که «در کتابهایشان به غارت دانش میروند و دانش را نوک زبانشان نگه میدارند، فقط برای این که بالایش بیاورند و در باد پراکنده کنند.» در هر حال، مونتنی اذعان میکند که چطور شریک حرفهی آنان است: «من دوره میگردم و اینجا و آنجا از کتابها جملاتی را که میپسندم گدایی میکنم، نه برای این که نزد خود نگهشان دارم، چون من هیچ انبار و خزانهای ندارم، بلکه برای این منظور [سراغشان میروم] که به این کتاب بیاورمشان. و اگر راستش را بخواهید، این جملهها در این کتاب تعلق بیشتری به من ندارند تا در جای اصلیشان.» در برابر دانشگاهیانی که با سرهمبندی نقل قولهایی که «گدایی» کردهاند، خاکریزی برای [دفاع از] مرجعیت و اقتدار خویش میسازند، مونتنی جستارنویسی میکند که انتقاد از خود را ترویج میدهد: «بلدیم که چطور بگوییم: سیسرو این طور میگوید، اخلاق افلاطون آن طور است و اینها دقیقاً همان واژههای ارسطو است، اما خودمان چه چیزی داریم که بگوییم؟ داوری ما چیست؟ خودمان چه کار میکنیم؟ [وگرنه] یک طوطی هم میتواند کلمات دیگران را تکرار کند.»
مونتنی با مثالی که میآورد به خوانندگانش یادآور میشود که شاید خود جستار بتواند ما را در برابر شدیدترین وسوسهها (تکرار طوطیوار) محافظت کند و فضایی در اختیارمان بگذارد تا با آنچه که میدانیم کاری بکنیم. ما به چنین روزنهای نیاز داریم، زیرا دانش میتواند خطرناک باشد: «دانش داروی خوبی است، ولی همانطور که روی ظرف دارو مینویسند، هیچ دارویی آن قدر خوب نیست که بتواند در برابر تغییر و فساد از خودش محافظت کند. همه میتوانند واضح و روشن ببینند، اما هر کسی نمیتواند مستقیم و سرراست ببیند. پس خوبی را همگان میبینند، اما به دنبالش نمیروند، دانش را میبینند، اما به کارش نمیگیرند». نزد مونتنی، بنیادیترین راه برای «دیدن» و «استفاده»ی اخلاقی از دانش این است که آن را در جستار از طریق انبیق ظرفیتهایش تصفیه کند.
همانطور که گراهام گود میگوید: «جستارها پردازشهایی بودند که چیزی (قوای طبیعی یا قوهی داوری) روی چیزی دیگر (یک موضوع یا موقعیت) انجام میداد.» کورت اسپلمایر در تحلیلش از «در باب تربیت فرزندان»ِ مونتنی اشاره میکند که هیچ کدام از ما، حتی معلمان، در برابر اعتقاد نادرست به «دقت و صلابت گفتار دانشگاهی که حاصل خلوص انحصارطلبانهی آن است، در برابر انتزاعی بودنش و در برابر قدرت تمایزگذاری آن» در امان نیستیم. مونتنی به دنبال آموزشی است که از دانشآموزان بخواهد از «رابطهی افراد و قراردادهایی که تعریفکننده و دربرگیرندهی تجربهی آنها است» پرسوجو کنند. آنچه که مونتنی به پرسش میگیرد خود یادگیری نیست، بلکه فاصلهی آن از زندگی واقعی است: «آینهی حقیقی گفتار ما مسیر زندگی ما است.» اجازه بدهید اصل حرف مونتنی را از دست ندهیم؛ در اینجا دغدغهی مونتنی این نیست که زبان ما منعکسکنندهی کنشهای ما، یا همان «مسیر زندگی ما»، است، بلکه منظورش این است که ما زندگیمان را طوری شکل میدهیم که شبیه آن زبانی شود که آموختهایم ارزشمندش بدانیم. جستارهای مونتنی الگویی است برای استفاده از زبانی که تشویقمان میکند دروغهایی را موشکافی کنیم که وسوسه میشویم دربارهی آن زندگیها بگوییم.
*نیکول بی. والاک استاد ارشد گروه زبان انگلیسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا است و برنامهی نویسندگی دورهی کارشناسی این دانشگاه را زیر نظر دارد. خانم والاک به عنوان عضو ارشد انجمن نویسندگی و تفکرِ کالج بارد، در گوشهوکنار کشور آمریکا کارگاههای نویسندگی برگزار میکند.
ترجمه: حسین رحمانی
منبع: LiteraryHub
ارسال دیدگاه