ه نقل از نیویورکتایمز - در زمستان ۱۹۴۲، کمی بعد از حمله به پرل هاربر، ادوارد هاپر، نقاش امریکایی، شروع به کشیدن یک نقاشی جدید کرد: یک رستوران نیویورکی در شب که از بیرون دیده میشود، چهار غریبه پشت حباب شیشهای سبز به دام افتادهاند. از میان تمام نقاشیهای هارپر، «شبزندهداران» تنهاییِ شهری را در بر میگیرد، احساس ناتوانی در مرتبط شدن علیرغم بودن در میان میلیونها آدم دیگر. با گذشت دههها این نقاشی مظهر وضعیتی ناراحتکننده شده که مرتباً مورد تقلید و دستکاری قرار میگیرد. گاهی آدمهای افسرده درون نقاشی کلاه مهمانی به سر میگذارند؛ گاهی رستوران در فضا معلق میشود. این هفته نسخه جدیدی از این نقاشی در شبکههای اجتماعی دست به دست شد. تمام رنگها محو شده، آدمها ناپدید شده بودند و رستوران خالی بود.
حالا همه ما تنهاییم. همه از هم جدا مانده و درون دیوارهای خانههایمان به دام افتادهایم. نسخهی قرن بیستویکمی از معتکفان قرون وسطایی. شهرهای شلوغ قرنطینه شدهاند. فاصلهی اجتماعی در این دوران حیاتی است. اما این کار سادهای نیست. یکی از هزینههای اجتنابناپذیر، افزایش تنهایی ما خواهد بود.
تنهایی مشابه انزوا نیست. همانطور که نقاشی هارپر نشان میدهد، میتواند در مجاورت دیگران هم پدید بیاید. میتوان در یک جمع یا در زندگی زناشویی تنها بود، یا از سوی دیگر در یک کلبهی کوهستانی راحت و خرسند زندگی کرد. ما در نیاز به صمیمیت، نزدیکی و برقراری ارتباط متفاوتیم. تنهایی تنها وقتی اتفاق میافتد که آن نیاز خاص فردی برآورده نشود.
تنهایی در دنیای اجتماعی ما یک تابوست و بخشی از دردِ غیرعادی آن به شرم برمیگردد. این احساس همیشگی وجود دارد که تنهایی مجازات عدم موفقیت اجتماعی و ناتوانی در محبوبیت کافی یا دوست داشته شدن است. این در شرایط عادی صحیح نیست و مطمئنا در دوران قرنطینه هم صحیح نیست؛ اما راههای دیگری هم وجود دارد که تنهایی از طریق آنها هم باعث درد میشود. تنهایی اثرات واقعی و ملموسی بر مغز و بدن ما میگذارد و مهم است که بدانیم این فرآیند چطور عمل میکند تا بتوانیم از خود محافظت کنیم.
همانطور که جان کاسیوپو، متخصص مغز و اعصاب اجتماعی و تیمش در دانشگاه شیکاگو کشف کردند، احساس تنهایی –خودِ تجربهی ذهنی و درونی، نه واقعیتِ صرف تنها بودن- باعث هشیاری عصبی یا به بیان سادهتر گوش به زنگ بودن در برابر تهدیدهای اجتماعی میشود. این وضعیت که ناآگاهانه روی میدهد، فرد تنها را بیش از گرمی یا دوستی نسبت به نشانههای عدم پذیرش و طرد شدن هشیار میکند. حلقهای بیرحم و خطرناک که در آن هر تعبیر نادرست از تفاوتهای ظریف اجتماعی منجر به کنارهگیری بیشتر و ریشهدار شدن تنهایی میشود.
از آنجایی که هشیاری عصبی بهطور نامرئی ظاهر میشود باید آگاهانه تشخیص داده و اصلاح شود. در شرایط کنونی اغلب برخوردهای اجتماعی از طریق اینترنت یا تلفن اتفاق میافتند. شاید لایک نخوردن یک توییت یا خوانده شدن یک پیام اما بیپاسخ ماندن آن احساس بیتوجهی از سوی فرد مقابل را در ما برانگیزد. اما به جای نتیجهگیری سریع و وحشتزده پیرامون دوست داشته نشدن یا عدم پذیرش، مهم است که به یاد بیاوریم در حال پیشداوری هستیم و باید به مشارکت و ارتباطات اجتماعی ادامه دهیم.
بخشی از دلیل ترسناک بودن بحران کنونی این است که ترسی که به وجود آمده تنها از قرنطینه شدن نیست، بلکه از رها شدن و تنها ماندن است که کابوس حیوانِ اجتماعی است. این همان چیزی است که در پسِ تمام شهرهای خالی فیلمهای علمی-تخیلی نهفته است: وحشت از آخرین نفر بودن، گشت زدن در فروشگاههای خالی، مثل ویل اسمیت ناامید در «من افسانه هستم»، منابع تمام شده و کسی برای عشق ورزیدن باقی نمانده است. این احساس عمیقا منزویکننده و در عین حال نقطهی ارتباط با میلیاردها غریبه است. یکی از سختترین چیزهایی که میتوان درباره تنهایی درک کرد این است که سرزمین مشترکی است که همیشه تعداد زیادی آدم در آن ساکناند. هر اضطرابی که الان در حال تجربهاش هستید، در آن تنها نیستید. همه از تنها ماندن وحشت دارند.
نیاز به ارتباط آنقدر برای ما مهم است که تجربهی فقدان آن بدن را در حالت اضطراری فرو برده، کورتیزول و آدرنالین را بالا میبرد و منجر به احساسی میشود که برای اکثر افراد اوج اضطراب است. راهحلهایی برای چنین موقعیتهایی وجود دارد، از تمرینات تنفسی ساده تا توجه به لذتهای کوچک محیط: یک برگ که تازه جوانه زده، یک ابر، طعم و عطر نان تازه. دنیای طبیعت ادامه دارد و توجه به آن راهی برای مهار ترس است. به یاد بیاورید که هر اتفاقی که بیفتد، بهار و تابستان در راهند.
اما تنهایی فقط یک وضعیت منفی نیست که باید از بین برود یا سرکوب شود؛ جنبهی جادویی هم دارد. تشدید و تقویت ادراک که باعث شد ویرجینیا وولف در سال ۱۹۲۹ در خاطرات خود بنویسد: «اگر میتوانستم این حس را درک کنم، این کار را میکردم: احساس آواز خواندن دنیای واقعی، وقتی کسی با تنهایی و سکوت از دنیایی قابل سکونت رانده میشود.» وولف با قرنطینه غریبه نبود. او در مدت مدیدی که در بستر بیماری بود چیزهای هیجانانگیز و لذتبخشی در تنهایی میدید، فقدان و حسرتی که میتوانست قویا سازنده باشد.
اکثر ما همیشه از کمبود وقت شکایت میکنیم و حالا یک عالم وقت داریم. این فرصتی برای نوع دیگری از ارتباط است. طی زمان طولانی تنهایی، من فهمیدم که هنر یکی از غنیترین دلخوشیهاست و سفر به دنیای سایر افراد از طریق رمان، نقاشی و فیلم ظرفیتی جادویی در ایجاد احساس ارتباط و دیده شدن برایم دارد.
عشق تنها با لمس کردن بیان نمیشود. بین غریبهها حرکت میکند و از طریق اشیا و کلمات درون کتابها سفر میکند. چیزهای زیادی برای امیدوار نگه داشتن و نیرو بخشیدن به ما وجود دارد و اگرچه گفتن آن خلاف واقع به نظر میآید، تنهایی یکی از آنهاست. هدیه عجیب تنهایی این است که اصول عامه انسانیت را به ما میآموزد. برخی میترسند، منتظرند و به اخبار گوش میدهند. برخی دیگر نجات مییابند. کل دنیا در یک قایق قرار دارد. هرچقدر هم احساس ترس کنیم، هرگز کمتر از این تنها نبودهایم.
ارسال دیدگاه