زاده جنگ دوم جهانیام! در ۵ دیماه ۱۳۲۲(۲۴ دسامبر ۱۹۴۳) در محلهی دولت تهران، در مملکتی اشغال شده توسط ارتشهای روس و انگلیس و آمریکا و دچار قحطی و گرسنگی و فقر و بیماری، پا به این جهان گذاشتم.
عجب خیر مقدمی دنیا به من گفت! شاید یک بدشانسی بزرگ بود؛ ولی به دنیا آمدن در خانوادهای متوسط و در تنگنا ولی باسواد و با فرهنگ که تو را بخواهند و برایت از جان و دل مایه بگذارند، قطعاً خوششانسی بزرگی است. همین که از آن مهلکه جان سالم به در بردم، مرا به کودکستان و مدرسه فرستادند و در میان کتاب و مجله و موسیقی و شعر و ادبیات، بزرگ شدم و از همه بالاتر، مورد محبت بودم.
خود را مدیون افسر توپخانه، حسین قزل ایاغ و فرح بانو آذرین کِردار می دانم. پدر که برخلاف شغلش، عاشق ادبیات بخصوص شعر و عکاسی و نَجاری بود و مادر که عاشق موسیقی بود و با مهارت تار مینواخت و نغمه سازش جان مرا جلا میداد.
این توشه راه من شد برای حرکت در زمانهای که هر روزش توام با حوادث گوناگون بود...
شانس دیگر من همسری محمد بهروزی بود، مردی که نه تنها به من فرصت پیشرفت داد بلکه در همه راههایی که در آن قدم گذاشتم، مشوقم بود. همین بس که من تمام تحصیلات دانشگاهیم را در کنار او شروع کردم و به انجام رساندم. او بیش از من، از این که فرصت تکمیل تحصیلاتم تا مقطع دکتری از من گرفته شد، رنج میبرد. مردی شاعر مَسلک، عاشق ادبیات و کتاب و به قول خودش آلوده به بازیهای سیاسی که بابت آن تاوان سنگینی را پرداخت. پنج سالی است که دیگر او را کنار خود ندارم و درد بزرگیست. اما یکتا دخترم که به او میبالم و تلاش کردهام، آنچه خود به عنوان کودک از آن بهره بردم، از او دریغ ندارم، بخت بلند من در این سالهاست.
و وارد شدنم به عرصهی ادبیات کودکان، شاید ناخودآگاه سهیم کردن کودکان در لذتی باشد که خود در کودکی از آن بهره بردهام، شادی خواندن...
ارسال دیدگاه